فهرست مطالب
- از مزرعه تا خط مقدم
- جرارد یک سرباز ۳۶ ساله متاهل بود که از افغانستان –که در آن جا به عنوان فرمانده خدمت می کرد –بازگشته بود.
- او به کلینیک سلامت روان درمان سرپایی سربازان مراجعه کرده بود و شکایت اصلی او (زود از کوره در رفتن) و ( انفجار خشم سریع) بود.
- علائم جرارد شامل خشم غیر قابل کنترل در هنگام وحشت زده شدن، افکار و خاطرات دائمی در مورد حوادث مرگبار و کابوس های شبانه واضح هفتگی در مورد جنگ بودند که باعث مشکلاتی در خواب وی، اضطراب بالا و از دست دادن علاقه به تفریحاتی که روزی با دوستان خود از آن ها لذت می برد شده بود.
- اگر چه تمام این علائم، بسیار ناراحت کننده بودند، اما بیشترین نگرانی جرارد از عصبانیت شدیدش بود که با کوچک ترین محرکی، بسیار برانگیخته می شد. او با رانندگانی که وسط راه او می پریدند دعوا می کرد، به افراد غریبه ای که در صف خرید نزدیک او می ایستادند ناسزا می گفت، و هنگامی که همکارانش به طور تصادفی باعث می شدند از جا بپرد، حالت حمله به خود می گرفت. در آخرین ملاقاتش با پزشک، روی تخت درمان خوابش برده بود. وقتی پرستار آرام به پایش ضربه ای زد، او از جا جسته و شروع به ناسزاگویی و تهدید پرستار کرده بود. هم او و هم پرستار از این اتفاق ترسیده بودند.
- جرارد برای محافظت از خود، در اتومبیلش اسلحه ای حمل می کرد اما قصد آسیب رساندن به کسی را نداشت. او پس از یک تصادف تهدید کننده پریشانی عمیقی را تجربه کرد و نگران این بود که در این تصادف ممکن بوده به طور اتفاقی به کسی آسیب برساند.
- این لحظات برای او یادآور زمان جنگ بود که درخط مقدم نگهبانی می داد و هنگامی که در حال چرت زدن بود، یک خمپاره انداز دشمن او را غافلگیر کرد.
- جرارد در یک خانواده دوست داشتنی بزرگ شده بود که اموراتشان را با کشاورزی می گذراندند. در سن ۲۰ سالگی به ارتش آمریکا ملحق و به افغانستان اعزام شد. او در مورد خودش توضیح داد که قبل از پیوستن به ارتش سرحال و شاد بوده است. او گفت که از آموزش ابتدایی خود در هفته های اول در افغانستان لذت می برد، تا این که یکی از دوستانش کشته شد. در آن زمان، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت این بود که انتقام دوستش را بگیرد و زنده به خانه باز گردد، حتی اگر در ازای کشتن دیگران باشد. او گفت که شخصیتش تغییر کرده و از یک پسر مزرعه دار بی قید به یک سرباز ترسوی بی اعتماد تبدیل شد.
- وقتی او به زندگی غیر نظامی اش بازگشت، به دانشگاه رفت و از مدیریت بازرگانی فارغ التحصیل شد. او تصمیم گرفت که به عنوان یک لوله کش، مشغول به کار شود زیرا نیاز داشت تا در کارش تنها باشد. او هفت سال پیش ازدواج کرده بود و دو دختر کوچک داشت. در دوران بازنشستگی، به نجاری و مطالعه مشغول شد و به دنبال سکوت و آرامش بود.
- تشخیص استرس پس از سانحه روی جرارد گذاشته شد. نگرانی های اصلی او، علائم ترس و پرخاشگری، هنگامی که توسط کسی ترسانده می شد بودند. جرارد وحشت زده و عصبی و همیشه گوش به زنگ خطر بود. او همچنین خاطرات، کابوس ها و فلاش بک های ناخواسته داشت.
- تلاش های جرارد برای کاهش خطر درگیری با دیگران، موقعیت های اجتماعی و شغلی را از وی گرفته بود. به عنوان مثال، تصمیم وی برای کار کردن به عنوان لوله کش به جای استفاده از مدرک M.B.A نشان دهنده همین موضوع بود. به نظر می رسید که او تلاش زیادی برای کنترل فضای شخصی خود دارد.
- درباره داستان:
- از آن جایی که این داستان بر اساس تجربه فردی واقعی نوشته شده است، اطلاعاتی هویتی افراد تغییر داده شده اند.
- همه انسان ها در زندگی روزمره ممکن است با حوادث ناگوار، ترسناک و تهدید آمیزی مواجه شوند و برای مدت زمانی احساس غم، اضطراب و یا حتی گناه را تجربه کنند. اغلب افراد پس از مدتی بدون نیاز به کمک خاصی با آن کنار می آیند اما در برخی از افراد، علائم واکنشی برای ماه ها یا سال ها پس از تجربه دردناک ادامه پیدا کرده و موجب مشکلاتی در زندگی روزمره آن ها می شود . این علائم که معمولاً در طی ۶ ماه پس از حادثه ظاهر می شوند، نشان دهنده اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) هستند. هجوم خاطرات تکراری و مزاحم ناخواسته، کابوس های تکراری و آزار دهنده، فشار روانشناختی شدید در برابر محرک های درونی و بیرونی و واکنش های شدید فیزیولوژیکی به محرک های یادآور رویداد آسیب زا، از علائم ابتلا به این اختلال هستند. یکی از موقعیت هایی که موجب ابتلای افراد به این اختلال می شود، حضور در جنگ و قرار گرفتن در معرض حوادث دردناک ناشی از آن است. جرارد، سربازی که به گفته خود دوران کودکی شیرینی را سپری کرده و قبل از اعزام به مناطق جنگی سرگرمی ها و علائقی چون اکثر مردم داشته است ، پس از شرکت در جنگ و کشته شدن دوستش تبدیل به انسانی می شود که با خود نیز غریبه است. تداعی خاطرات تلخ دوران جنگ وکابوس های شبانه تکراری او را با مشکلات متعددی مواجه کرده و برای جلوگیری از وقوع حادثه ای دیگر، با عکس العمل های انفجاری و واکنش های هیجانی شدید، سعی در محافظت از خود و مقابله با بحران، پیش از وقوع آن دارد. جرارد روابط خود با دوستان و اطرافیانش تا حد ممکن کاهش داده و علی رغم میل باطنی اش برای ایجاد روابط مسالمت آمیز با دیگران، چاره ای جز دور شدن از موقعیت هایی که امکان ایجاد تعاملات اجتماعی که انفجار خشم و اضطراب زیادی را برایش در پی داشت نیافته بود.
- PTSD یک هیولای نامرئی است که حقیقت را پنهان می کند. وقتی من در موقعیتی بودم که آن را ضربه ورتکس می نامیدم ، اغلب نمی توانستم واقعیت را از چیزی که واقعیت ندارد تشخصیص دهم. من فکر می کردم دارم دیوانه می شوم.
- PTSD بارها و بارها به من گفت: تو امنیت نداری و هرگز هم نمی توانی داشته باشی. مردن بهتر از یک روز زندگی این چنینی است. پیام بیماری من کاملاً روشن بود: تسلیم شو!
- خوشبختانه به لطف مبارزه سخت و به دنبال پیروزی که سابقاً در برابر اختلال خوردن داشتم، می دانستم که این احساسات نا امیدی و درماندگی تنها بخشی از بیماری روانشناختی است. در یک یا چند مورد، بیشتر ما که در حال مبارزه هستیم، باور داریم که فاصله کمی تا بهتر شدن داریم.
- در حالی که در مورد اختلال خوردن که به آن مبتلا بودم، کتاب های زیادی نوشته ام، مبارزه من با PTSD و افسردگی سختی که همراه با آن بود، کمتر شناخته شده است. من در مورد این تجربه هنوز زیاد صحبت نکرده ام زیرا برای مدت زمان طولانی من حتی نمی دانستم که از ضربه روانشناختی رنج می برم، چه برسد به PTSD!
- حتی با وجود این که سال ها پزشکان و درمانگران خوبی به من کمک کردند، اما PTSD من پیوسته نادیده گرفته شد. این موضوع تا زمانی که من ( دکتر گوگل) را با جملات ( پاسخ وحشت زدگی اغراق آمیز) ملاقات کردم ادامه داشت و باعث شد من حقیقتی را متوجه شوم: من عقلم را از دست نداده بودم! من در حال مبارزه با یک مشکل واقعی بودم که یک نام واقعی داشت. در حقیقت، روشن شدن این واقعیت که PTSD یک آسیب مغزی است باعث شد که فلش بک ها، کابوس های شبانه، خشم و نا امیدی مطلق، کاملاً معنا پیدا کند.
- بهترین چیز در مورد تشخیص PTSD این بود که مسیر کمک گرفتن را به من نشان داد. اختلال استرس پس از سانحه بسیار قابل درمان است. اولین قدم موثر برای بهبودی، اتخاذ درمان های مبتنی بر شواهد است که توسط تحقیقات علمی خیلی دقیق حمایت می شوند. در بهبودی من، مواجهه درمانی طولانی مدت، که معمولاً با عنوان PE شناخته می شود جواب خوبی داد.
- پس از آن که در مسیر بهبودی فراز و نشیب های زیادی را تجربه کردم، حالا می دانم که فرد مبتلا به PTSD محکوم به زندگی با آن نیست. امروز کابوس های شبانه من تمام شده اند و به ندرت وحشت زده می شوم و به طرز باور نکردنی عاشق شده ام. دنیا دیگر در تعقیب من نیست و من احساس امنیت می کنم. من در زمان حال زندگی می کنم و در گذشته گیر نیوفتاده ام. در حالی که من در حقیقت ضربه روانشناختی بزرگی را تجربه کرده ام که هرگز از بین نخواهد رفت اما PTSD در حال محو شدن است.
- من فقط از تجربه خودم صحبت نمی کنم بلکه از دیدگاه زنان و مردانی حرف می زنم که قبل از من مبارزه کرده و بهتر شده اند، کسانی که وقتی من چیزی نداشتم، به من امید دادند. در گروه درمانی PTSD ضربه های روانشناختی که تجربه کرده بودیم متفاوت بود اما علائمی که از آن رنج می بردیم مشترک بودند. در طول جلسات گروهی، من و دوستانم هرگز در مورد ضربه روانشناختی خودمان صحبتی نکردیم چون آنچه اهمیت داشت بهتر شدن حالمان بود که به آرامی و مرحله به مرحله انجام شد.
- و شما هم می توانید! بله PTSD یک هیولاست که می خواهد تمام زندگی شما را نابود کند؛ که تقریبا برای من اتفاق افتاد. اما من یاد گرفتم – و شما هم یاد خواهید گرفت- که ما قوی تر از PTSD هستیم. در پایان ما نجات یافتیم. پس از درد و رنج طاقت فرسا، یک زندگی خوب، غنی و معنی دار پدیدار خواهد شد.
- زندگی من یک چرخه کامل از شگفتی هاست. حالا نوبت شماست: کار غیر ممکن را انجام دهید. کمک بگیرید، به خودتان اعتماد کنید و هرگز، هرگز، هرگز تسلیم نشوید.
- از آن جایی که علائم PTSD ممکن است با تاخیر چند هفته ای تا چند ماهه پس از وقوع حادثه در شخص ایجاد شوند، بسیاری از افراد حتی از ابتلا به آن اطلاعی ندارند. احساس اضطراب شدید و کابوس های شبانه که گاه با علائم جسمانی چون دردهای عضلانی، سردرد، ضربان قلب نامنظم و … همراه است زندگی فرد را با مشکلات زیادی روبرو می کند. نکته مهمی که از داستان جنی می توان برداشت کرد این است که ابتلا به این اختلال برابر با پایان زندگی نیست و قرار نیست که این خاطرات تلخ و کابوس های شبانه تا ابد مانند سایه ای همراه فرد باشند. امروزه برای درمان PTSD از تلفیق روش های شناختی رفتاری (CBT) و حمایتی و دارودرمانی استفاده می شود. همچنین مداخلات رفتاری مانند تکنیک های مواجهه درمانی نتایج بسیار درخشانی را در درمان PTSD داشته اند.
مترجم و تحلیل گر: عاطفه غرقی، روانشناس
اختلال استرس پس از سانحه (Post-Traumatic Stress Disorder)اختلال روانشناختی است که پس از یک رویداد ناگوار و آسیبزا مانند تجاوز جنسی، جنگ، تصادف رانندگی و دیگر عواملی که جان فرد را تهدید میکند،
بروز پیدا میکند. رویداد آسیب زا، رویدادی است که فرد را با تهدید شدن به مرگ، احتمال مرگ واقعی، جراحت جسمانی جدی و یا خشونت و تجاوز جنسی روبهرو میکند.
از مزرعه تا خط مقدم
جرارد یک سرباز ۳۶ ساله متاهل بود که از افغانستان –که در آن جا به عنوان فرمانده خدمت می کرد –بازگشته بود.
او به کلینیک سلامت روان درمان سرپایی سربازان مراجعه کرده بود و شکایت اصلی او (زود از کوره در رفتن) و ( انفجار خشم سریع) بود.
علائم جرارد شامل خشم غیر قابل کنترل در هنگام وحشت زده شدن، افکار و خاطرات دائمی در مورد حوادث مرگبار و کابوس های شبانه واضح هفتگی در مورد جنگ بودند که باعث مشکلاتی در خواب وی، اضطراب بالا و از دست دادن علاقه به تفریحاتی که روزی با دوستان خود از آن ها لذت می برد شده بود.
اگر چه تمام این علائم، بسیار ناراحت کننده بودند، اما بیشترین نگرانی جرارد از عصبانیت شدیدش بود که با کوچک ترین محرکی، بسیار برانگیخته می شد. او با رانندگانی که وسط راه او می پریدند دعوا می کرد، به افراد غریبه ای که در صف خرید نزدیک او می ایستادند ناسزا می گفت، و هنگامی که همکارانش به طور تصادفی باعث می شدند از جا بپرد، حالت حمله به خود می گرفت. در آخرین ملاقاتش با پزشک، روی تخت درمان خوابش برده بود. وقتی پرستار آرام به پایش ضربه ای زد، او از جا جسته و شروع به ناسزاگویی و تهدید پرستار کرده بود. هم او و هم پرستار از این اتفاق ترسیده بودند.
جرارد برای محافظت از خود، در اتومبیلش اسلحه ای حمل می کرد اما قصد آسیب رساندن به کسی را نداشت. او پس از یک تصادف تهدید کننده پریشانی عمیقی را تجربه کرد و نگران این بود که در این تصادف ممکن بوده به طور اتفاقی به کسی آسیب برساند.
این لحظات برای او یادآور زمان جنگ بود که درخط مقدم نگهبانی می داد و هنگامی که در حال چرت زدن بود، یک خمپاره انداز دشمن او را غافلگیر کرد.
جرارد در یک خانواده دوست داشتنی بزرگ شده بود که اموراتشان را با کشاورزی می گذراندند. در سن ۲۰ سالگی به ارتش آمریکا ملحق و به افغانستان اعزام شد. او در مورد خودش توضیح داد که قبل از پیوستن به ارتش سرحال و شاد بوده است. او گفت که از آموزش ابتدایی خود در هفته های اول در افغانستان لذت می برد، تا این که یکی از دوستانش کشته شد. در آن زمان، تنها چیزی که برایش اهمیت داشت این بود که انتقام دوستش را بگیرد و زنده به خانه باز گردد، حتی اگر در ازای کشتن دیگران باشد. او گفت که شخصیتش تغییر کرده و از یک پسر مزرعه دار بی قید به یک سرباز ترسوی بی اعتماد تبدیل شد.
وقتی او به زندگی غیر نظامی اش بازگشت، به دانشگاه رفت و از مدیریت بازرگانی فارغ التحصیل شد. او تصمیم گرفت که به عنوان یک لوله کش، مشغول به کار شود زیرا نیاز داشت تا در کارش تنها باشد. او هفت سال پیش ازدواج کرده بود و دو دختر کوچک داشت. در دوران بازنشستگی، به نجاری و مطالعه مشغول شد و به دنبال سکوت و آرامش بود.
تشخیص استرس پس از سانحه روی جرارد گذاشته شد. نگرانی های اصلی او، علائم ترس و پرخاشگری، هنگامی که توسط کسی ترسانده می شد بودند. جرارد وحشت زده و عصبی و همیشه گوش به زنگ خطر بود. او همچنین خاطرات، کابوس ها و فلاش بک های ناخواسته داشت.
تلاش های جرارد برای کاهش خطر درگیری با دیگران، موقعیت های اجتماعی و شغلی را از وی گرفته بود. به عنوان مثال، تصمیم وی برای کار کردن به عنوان لوله کش به جای استفاده از مدرک M.B.A نشان دهنده همین موضوع بود. به نظر می رسید که او تلاش زیادی برای کنترل فضای شخصی خود دارد.
درباره داستان:
از آن جایی که این داستان بر اساس تجربه فردی واقعی نوشته شده است، اطلاعاتی هویتی افراد تغییر داده شده اند.
این داستان بیماری توسط Timothy Fong, M.D. ، دانشیار بالینی روانپزشکی در موسسه Semel دانشکده علوم اعصاب و رفتار انسان در UCLA با همکاری گروه مطالعات دانشگاه UCLA نوشته شده است.
همه انسان ها در زندگی روزمره ممکن است با حوادث ناگوار، ترسناک و تهدید آمیزی مواجه شوند و برای مدت زمانی احساس غم، اضطراب و یا حتی گناه را تجربه کنند. اغلب افراد پس از مدتی بدون نیاز به کمک خاصی با آن کنار می آیند اما در برخی از افراد، علائم واکنشی برای ماه ها یا سال ها پس از تجربه دردناک ادامه پیدا کرده و موجب مشکلاتی در زندگی روزمره آن ها می شود . این علائم که معمولاً در طی ۶ ماه پس از حادثه ظاهر می شوند، نشان دهنده اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) هستند. هجوم خاطرات تکراری و مزاحم ناخواسته، کابوس های تکراری و آزار دهنده، فشار روانشناختی شدید در برابر محرک های درونی و بیرونی و واکنش های شدید فیزیولوژیکی به محرک های یادآور رویداد آسیب زا، از علائم ابتلا به این اختلال هستند. یکی از موقعیت هایی که موجب ابتلای افراد به این اختلال می شود، حضور در جنگ و قرار گرفتن در معرض حوادث دردناک ناشی از آن است. جرارد، سربازی که به گفته خود دوران کودکی شیرینی را سپری کرده و قبل از اعزام به مناطق جنگی سرگرمی ها و علائقی چون اکثر مردم داشته است ، پس از شرکت در جنگ و کشته شدن دوستش تبدیل به انسانی می شود که با خود نیز غریبه است. تداعی خاطرات تلخ دوران جنگ وکابوس های شبانه تکراری او را با مشکلات متعددی مواجه کرده و برای جلوگیری از وقوع حادثه ای دیگر، با عکس العمل های انفجاری و واکنش های هیجانی شدید، سعی در محافظت از خود و مقابله با بحران، پیش از وقوع آن دارد. جرارد روابط خود با دوستان و اطرافیانش تا حد ممکن کاهش داده و علی رغم میل باطنی اش برای ایجاد روابط مسالمت آمیز با دیگران، چاره ای جز دور شدن از موقعیت هایی که امکان ایجاد تعاملات اجتماعی که انفجار خشم و اضطراب زیادی را برایش در پی داشت نیافته بود.
مبارزه با هیولای PTSD
PTSD یک هیولای نامرئی است که حقیقت را پنهان می کند. وقتی من در موقعیتی بودم که آن را ضربه ورتکس می نامیدم ، اغلب نمی توانستم واقعیت را از چیزی که واقعیت ندارد تشخصیص دهم. من فکر می کردم دارم دیوانه می شوم.
PTSD بارها و بارها به من گفت: تو امنیت نداری و هرگز هم نمی توانی داشته باشی. مردن بهتر از یک روز زندگی این چنینی است. پیام بیماری من کاملاً روشن بود: تسلیم شو!
خوشبختانه به لطف مبارزه سخت و به دنبال پیروزی که سابقاً در برابر اختلال خوردن داشتم، می دانستم که این احساسات نا امیدی و درماندگی تنها بخشی از بیماری روانشناختی است. در یک یا چند مورد، بیشتر ما که در حال مبارزه هستیم، باور داریم که فاصله کمی تا بهتر شدن داریم.
در حالی که در مورد اختلال خوردن که به آن مبتلا بودم، کتاب های زیادی نوشته ام، مبارزه من با PTSD و افسردگی سختی که همراه با آن بود، کمتر شناخته شده است. من در مورد این تجربه هنوز زیاد صحبت نکرده ام زیرا برای مدت زمان طولانی من حتی نمی دانستم که از ضربه روانشناختی رنج می برم، چه برسد به PTSD!
حتی با وجود این که سال ها پزشکان و درمانگران خوبی به من کمک کردند، اما PTSD من پیوسته نادیده گرفته شد. این موضوع تا زمانی که من ( دکتر گوگل) را با جملات ( پاسخ وحشت زدگی اغراق آمیز) ملاقات کردم ادامه داشت و باعث شد من حقیقتی را متوجه شوم: من عقلم را از دست نداده بودم! من در حال مبارزه با یک مشکل واقعی بودم که یک نام واقعی داشت. در حقیقت، روشن شدن این واقعیت که PTSD یک آسیب مغزی است باعث شد که فلش بک ها، کابوس های شبانه، خشم و نا امیدی مطلق، کاملاً معنا پیدا کند.
حرکت در مسیر درست
بهترین چیز در مورد تشخیص PTSD این بود که مسیر کمک گرفتن را به من نشان داد. اختلال استرس پس از سانحه بسیار قابل درمان است. اولین قدم موثر برای بهبودی، اتخاذ درمان های مبتنی بر شواهد است که توسط تحقیقات علمی خیلی دقیق حمایت می شوند. در بهبودی من، مواجهه درمانی طولانی مدت، که معمولاً با عنوان PE شناخته می شود جواب خوبی داد.
پس از آن که در مسیر بهبودی فراز و نشیب های زیادی را تجربه کردم، حالا می دانم که فرد مبتلا به PTSD محکوم به زندگی با آن نیست. امروز کابوس های شبانه من تمام شده اند و به ندرت وحشت زده می شوم و به طرز باور نکردنی عاشق شده ام. دنیا دیگر در تعقیب من نیست و من احساس امنیت می کنم. من در زمان حال زندگی می کنم و در گذشته گیر نیوفتاده ام. در حالی که من در حقیقت ضربه روانشناختی بزرگی را تجربه کرده ام که هرگز از بین نخواهد رفت اما PTSD در حال محو شدن است.
من فقط از تجربه خودم صحبت نمی کنم بلکه از دیدگاه زنان و مردانی حرف می زنم که قبل از من مبارزه کرده و بهتر شده اند، کسانی که وقتی من چیزی نداشتم، به من امید دادند. در گروه درمانی PTSD ضربه های روانشناختی که تجربه کرده بودیم متفاوت بود اما علائمی که از آن رنج می بردیم مشترک بودند. در طول جلسات گروهی، من و دوستانم هرگز در مورد ضربه روانشناختی خودمان صحبتی نکردیم چون آنچه اهمیت داشت بهتر شدن حالمان بود که به آرامی و مرحله به مرحله انجام شد.
و شما هم می توانید! بله PTSD یک هیولاست که می خواهد تمام زندگی شما را نابود کند؛ که تقریبا برای من اتفاق افتاد. اما من یاد گرفتم – و شما هم یاد خواهید گرفت- که ما قوی تر از PTSD هستیم. در پایان ما نجات یافتیم. پس از درد و رنج طاقت فرسا، یک زندگی خوب، غنی و معنی دار پدیدار خواهد شد.
زندگی من یک چرخه کامل از شگفتی هاست. حالا نوبت شماست: کار غیر ممکن را انجام دهید. کمک بگیرید، به خودتان اعتماد کنید و هرگز، هرگز، هرگز تسلیم نشوید.
درباره داستان:
این داستان توسط Jenni Schaefer نوشته شده است.
از آن جایی که علائم PTSD ممکن است با تاخیر چند هفته ای تا چند ماهه پس از وقوع حادثه در شخص ایجاد شوند، بسیاری از افراد حتی از ابتلا به آن اطلاعی ندارند. احساس اضطراب شدید و کابوس های شبانه که گاه با علائم جسمانی چون دردهای عضلانی، سردرد، ضربان قلب نامنظم و … همراه است زندگی فرد را با مشکلات زیادی روبرو می کند. نکته مهمی که از داستان جنی می توان برداشت کرد این است که ابتلا به این اختلال برابر با پایان زندگی نیست و قرار نیست که این خاطرات تلخ و کابوس های شبانه تا ابد مانند سایه ای همراه فرد باشند. امروزه برای درمان PTSD از تلفیق روش های شناختی رفتاری (CBT) و حمایتی و دارودرمانی استفاده می شود. همچنین مداخلات رفتاری مانند تکنیک های مواجهه درمانی نتایج بسیار درخشانی را در درمان PTSD داشته اند.
منابع:
The American Psychiatric Association (APA)
Anxiety And Depression Association Of America (ADAA)
لطفا امتیاز دهید