سلام بر گراميان
چند هفته اى مى شد كه از هر گوشه اى نام كرونا به گوش مى رسيد.
در اين مدت بواسطه ى شغلم در هر كشيك اورژانس حدود پانزده بيمار مبتلا به كرونا را ويزيت مى كردم ، بيمارانى كه با علائمى چون تب و ضعف و سرفه مراجعه مى كردند و پس از انجام سى تى اسكن ناباورانه برچسب كرونا را بر وجود نازنين شان مى شنيدند.
تا اينكه صبح دو روز بعد از آخرين كشيكم ، پس از بيدار شدن از خواب احساس ضعف شديد كردم ، توانى براى رفتن به بيمارستان نداشتم ، لاجرم يك ساعت متعجب از اين ضعف بر بستر ماندم و در نهايت با هر سختى بود آماده ى رفتن شدم ، حين رانندگى تا بيمارستان كنترل كافى بر پيرامونم نداشتم.
بالا خره به بيمارستان رسيدم آنهم با حالى دگرگون ، از پله ها كه بالا رفتم ، نفس هايم به شماره افتاد. حدس زدم كه كرونا مهمان ناخوانده ى وجودم شده، كه پس از سى تى اسكن ريه ، سيماى حضورش را در ريه هايم يافتم ، تشويشى بر من مستولى نشد.شايد براى اين بود كه بنيان جهان بينى ام را بر مهر پروردگار بنا نهاده بودم .
ابتدا همسرم را از ابتلا مطلع نمودم و گفتم نگران نباشد چون كه فعلا حالم خوب است ، اندكى بعد بر تخت بيمارستان بودم با ضعف و تنگى نفس ، در اطاقى سه تختِ كه دو همكار ديگر در آن بسترى بودند، كمى گيج بودم ، تجربه اش را قبلا داشتم ، مانند زمانى كه بر سر سفره عقد بله را گفته بودم يا زمانى كه براى اولين بار فرزندم را به آغوش گرفته بودم ، با كوچكترين تحركى تنگى نفس سراغم مى آمد و داروها ى تجويز شده كمى تهرع ، خشكى دهان و منگى برايم به ارمغان آورده بود.
بستر بيمارى زمانى بود براى انديشيدن و براى دريافت هزاران مهرى كه هيچوقت از سوى خويشاوندان و نزديكان فرصت حضور و بروز پيدا نكرده بود. در بستر بيمارى يافتم كه زندگى با مهر چه زيباست و معناى اجتماعى بودن را در ابراز دنيايى از شفقت يافتم.
انتظارى غير قابل پيش بينى كمى آزارم مى داد ، هر وقت به خودم مى آمدم ، نفسم را چك مى كردم ، مى خواستم بدانم آيا اوضاعم رو به بهبوديست يا رو به وخامت.
يادم مى آيد شب اول خواب ديدم.خواب ديدم كه دو مرد سفيد پوش در اطاقى تاريك بالاى سرم نشسته اند ، با هم حرف مى زدند و لحظه اى كه چشم در چشم يكى از دوختم ، ناگهان تبديل به روحى ملبس به همان پارچه ى سفيد شد و بالاى سرم شروع به چرخيدن كرد و من چنان سخت نفس مى كشيدم كه تخت كنارى ام كه يكى از پزشكان مبتلا بود پرستار را صدا كرد تا سطح اكسيژن خونم را چك كند.
پرستارانى كه در كنار ساير كادر درمانى عشق ورزيدن را بر زندگى كردن ترجيح داده بودند ، فرشتگان گمنام پروردگار بر زمين، روز دوم بسترى بر شدت تنگى نفس افزوده نشد و در انتهاى شب احساس بهبودى طعم شيرينش را بر جام جانم به منصه ى ظهور در آورد، روز سوم مرخص شدم ، و اينك در قرنطينه ى خانه مشغول طى دوران نقاهت هستم ، هر چند نگرانى از امكان ابتلا اعضاء خانواده اضطرابى اجتناب ناپذير بر من تحميل نموده.