آرتور فلک (وآکین فونیکس) مرد میانسالی است که به همراه مادر مریضش (فرانسس کانروی) در یک آپارتمان قدیمی زندگی میکند. او در تلاش است تا راه خود را در جامعه پر از فساد گاتهام پیدا کند. وی دچار نوعی بیماری ذهنی است که باعث میشود خندههای عجیب و شیطانی داشته باشد و همین مسئله در موقعیت های مختلف برای او دردسرساز شده است. آرتور که در یک زندگی با چرخهای بین بیعلاقگی و ظلم گرفتار شده است، تصمیم نادرستی را اتخاذ میکند که منجر به واکنش زنجیرهای از وقایع فزاینده میشود و …
برای خواندن نقدی جذاب از این فیلم و آشنایی با ادامه فیلم در ادامه با کلینیک اعصاب و روان هیربد همراه باشید.
معرفی منتقد فیلم جوکر
آرش جوانبخت:
من از دانشگاه پزشکی در ایران فارغ التحصیل شدم و طرح تحقیقاتی خود را در دانشگاه میشیگان در دپارتمان روانشناختی به پایان رساندم.
در کلینیک، بر روی یک برنامه درمانی تمرکز میکنم که به طور خاص برای هر فرد براساس شرایط روانشناختی و زندگی، اهداف شخصی، معنای زندگی و نیازها طراحی شدهاست. از داروها، رواندرمانی، ورزش، تغذیه و بهبود زندگی اجتماعی برای کمک به بیماران نه تنها بر اضطراب و ترس خود استفاده میکنم، بلکه به بالاترین پتانسیل خود در دست داشتن زندگی بهتر کمک میکنم. من یک روانپزشک هستم، به ویژه متخصص آسیب شناسی در بزرگسالان و کودکان. همینطور عاشق فیلم هستم!
وقتی دوستانم سعی داشتند مرا متقاعد کنند که با آنها فیلم سینمایی جوکر (Joker) را تماشا کنم، مردد بودم. چون علاقهای به فیلمهای اکشن نداشتم. فیلمهایی که در آنها فقط روی آدم بدها متمرکز شده باشد، به خصوص با توجه به اینکه از فیلم بتمن خوشم نمیآید. با این حال، چند دقیقه بعد فیلمی را که برای دیدنش مردد بودم تماشا کردم و متوجه شدم که فیلم جوکر فیلمی اکشن نیست، بلکه درام روانشناختی غمانگیز است که رنج یک مرد را به تصویر میکشد.
نقد روانشناختی فیلم جوکر
آغاز فیلم: کودک غمگین و مردی گم شده در آشوب
آرتور به شدت غمگین و گیج است. دلقکی مهربان بودن در تناقض با احساسات او است که سعی دارد در پشت آرایش ماسک گونه صورت خود پنهان کند. او با رفتار دیگران از لحاظ جسمی و عاطفی، همه عمر خود را بر باد رفته میدید.
او هر روز به خانه میآید تا از مادری مراقبت کند که هنگام کودکی قادر به مراقبت از او نبود. مادری که او را با یک واقعیت تحریفشده از خود رانده بود. آرتور در مورد جایگاه خود در جهان کاملاً گیج است و نمیداند که چه چیزی واقعیت بوده و چه چیزی نیست. وقتی تنهاست، بیشتر اوقات عریان و بدون آرایش است. این نشانگر تضاد روشنی با زندگی روزانهاش است که پشت نقابی پنهان شده است. او احساس میکند که هویتی ندارد و هیچ شخصیتی برای خود نمیشناسد. او خلاء زندگیاش را با آرایش صورت پر میکند و رنج عمیق او با لبخندی مصنوعی بر چهرهاش نقش بسته که حملات خنده وار وحشتناک و آزاردهنده ای را به نمایش میگذراند.
درد، لبخند جعلی و خنده دیوانه وار
“خواکین فونیکس” (Joaquin Phoenix) نمایش تأثیرگذاری را به تصویر میکشد که تصویر دردناک آرتور است و بیننده را به هرج و مرج ذهن خرد شده دعوت میکند.
هر بار که آرتور سعی میکند بیرون از دنیای دردناک خود قدم بردارد و با دیگران ارتباط برقرار کند، حتی به عنوان یک دلقک یا یک کمدین، حملات (خندههای وحشتناک) غیرقابلپیشبینی او باعث میشود که او به دردی درونی دچار شود. این صحنهها حسی دردناک در دل بیننده ایجاد میکند.
خنده به عنوان یک بیماری، شاید یک تیک یا یک مشکل عصبی تلقی میشود. اما یک روانکاو از این خنده میتواند تفسیر متفاوتی داشته باشد: یک مکانیزم دفاعی. در ادامهی فیلم خواهیم فهمید که آرتور در گذشته به شدت مورد سوء استفاده قرار گرفته و در دوران کودکی به فراموشی سپرده شده است.
در بیمارستان ایالتی، داستان یک فلش بک میخورد که بازگو کننده صحبت مادر آرتور با یک روانپزشک است. مادر او، درد آرتور را در دوران کودکی که همیشه نادیده گرفته میشد را روایت میکند، او همیشه فکر میکرد که آرتور کودکی شاد بوده است. در واقع والدین نه تنها بخش بزرگی از درک ما را از جهان اطرافمان تشکیل میدهند، بلکه شامل خودمان نیز هستند.
آرتور کوچک به طرز وحشتناکی گیج شده بود: من خیلی ناراحتم، از درد جسمی و روانشناختی رنج میبرم، اما مادرم میگوید خوشحالم و احتمالاً باید خوشحال باشم. این موضوع منجر به دوگانگی شخصیت آرتور میشود: دنیای درون و خارج مطابقت ندارند و نخواهد داشت.
همه اینها ممکن است انتخاب او از شغلی را توضیح دهند که در آن به نظر دیگران خوشحال به نظر میرسد و سعی میکند آنها را خوشحال کند در حالی که عمیقاً از درون رنج میبرد. خندههای جنونآمیز او سرریز شدن دفاع واکنشی است. فریاد شادی است که مادر را راضی میکند و به طور همزمان او را از دیگران دور میکند.
این خندهها آرتور را از دنیای خارج محافظت میکند، در حالی که او را به غرقاب درونی میکشاند. خندهاش هر گونه تلاش برای برقراری ارتباط با دنیای خارجی را مسدود میکند، که توسط کودک درون خود به صورت دروغی وحشیانه درک میشود، حتی اگر به ظاهر زیبا باشد. خندهاش او را از دنیایی که او درک میکند، محافظت میکند.
واقعیت چیست؟
بین اون و توهمات مادرش، غیر ممکن است که آرتور واقعیت را از خیالپردازی تمییز کند. او در توهماتش فرزند یک مرد مشهور و نتیجه یک ماجرای عاشقانه پنهانی است. اما بعدها میفهمد که مادرش دچار روانپریشی میباشد و به طور جدی توسط دوست پسرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. این سردرگمی در مورد آنچه که او میتواند یا نمیتواند به آن تکیه کند و آنچه به او صدمه میزند، آسیب پذیری زیاد، عصبانیت و ناراحتی ایجاد میکند که در مراحل بعدی به کشتن (قتل) تبدیل میشود.
تبدیل شدن به یک قاتل
افشا شدن این اطلاعات در بیمارستان مثل یک لحظه بیدار شدن است. نه فقط به حقایق بلکه به کل دوران زندگی او. از این پس آرتور تبدیل به مردی میشود که بسیار غمگین است.
پسرها یاد میگیرند چگونه مانند شخصیتهای مردها و یا پدرهای موجود در زندگی خود رفتار کنند. در این فیلم، دوست پسر مادر آرتور وحشی و توهینآمیز بود و این همان شخصیتی است که آرتور به آن تبدیل میشود: او متجاوز به مادرش را را شناسایی میکند و او را مورد مجازات قرار میدهد.
مرد دیگر زندگی او توماس وین، پدرش بود. اما دیگر نیست. چون حالا میداند که او پدرش نبوده است. او به مردی ظالم و بیرحم تبدیل میشود. مادرش، لنگر او را در عالم غیر واقعی و دنیای خیالی زیبا یک دلقک خندان را به بار میکشد. و این لنگر او را به کشتن (قتل) ستارههای زندگی خود از جمله زن همسایه و همکار خویش تشنه میکند. او یک لبخند جعلی بزرگ برای دنیای بیرون و مادر خویش است. برایش طبیعی است که به او صدمه بزنند و بکشند، چون برای او دنیا یک دروغ شیطانی است و خود را با این دنیا شکنجه میدهد.
منبع: psychologytoday