روان پزشکان بیش از هر کار دیگری به داستان ها گوش می سپارند.
این داستان ها چنان فضای ارتباط بالینی را پر می کنند که غیرممکن است برخورد بالینی را بدون آنها تصور کنیم.
از همان نخستین ملاقات بین روانپزشک و بیمار، روان پزشک به شکلی باز – پاسخ بیمار را به بازگویی داستان دعوت می کند:
“چه چیزی شما را به اینجا کشاند؟” یا “مشکل چیست؟”
بیماران در پاسخ به این سؤالات به روان پزشک در مورد زندگی خود، گرفتاری هایشان زمان شروع این مشکلات، علت احتمالی آنها، نحوه ایجاد مشکل توسط آنها و انواع راه حل هایی که آزموده اند پاسخ می دهند.
این داستان ها ممکن است مقدماتی باشند یا اینکه فقط به صورت ناقص قابل فهم باشد یا ممکن است درهم و برهم و مغشوش باشند.
بیمار حتی ممکن است آنچنان آشفته باشد که در پاسخ بگوید نمی دانم چرا آمده ام یا مطمئن نیستم مشکل چیست خانواده ام مرا فرستاده اند.
با این همه پاسخ بیمار به پرسش های آغازین روان پزشک همواره دربرگیرنده نوعی داستان است.
در ادامه با کلینیک اعصاب و روان هیربد همراه باشید
روان درمانی روایتی از این علاقه فزاینده به داستان های بالینی ظهور کرده است.
دو شاخه اصلی که منجر به روان درمانی روایتی شده اند از دو جنبه متفاوت روان پزشکی برخواسته اند:
طب روایتی و روان درمانی روایتی.
روان پزشکان روایتی روان پزشکانی هستند که خرد هر دوی این حوزه ها را در هم می آمیزند.
روان پزشکان روایتی با تأسی از طب روایتی می دانند که بیماران روان پزشکی همانند بیماران طبی با داستان های فشرده ای برای بازگویی به درمانگاه مراجعه می کنند.
طب روایتی معاصر حاصل 30 سال کار در اخلاق پزشکی و انسان گرایی طبی است که صرف انسانی کردن تماس بالینی از طریق درک بهتر داستان های بیمار شده است.
اصطلاح طب روایتی را ریتا شارون متخصص داخلی و دانش آموخته ادبیات وضع کرده که از این اصطلاح برای توصیف رویکردی از طب استفاده کرد که در آن رویکردهای روایتی برای تقویت درک علمی ناخوشی استفاده می شود.
طب روایتی بینش حاصل از مدل های طبی انسان محور نظیر مدل زیستی- روانشناختی – اجتماعی جرج اینگل و مدل شخص محور اریک کَسِل را با پژوهش و بینش حاصل از پدیدار شناسی، انسان گرایی وعلوم اجتماعی تفسیری در کنار هم قرار می دهد.
طب روایتی برای درک بهتر تجربه بیماری از این منابع استفاده می کند:
شناسایی، جذب، تفسیر و تحرک به وسیله داستان های بیماری. همچنان که شارون می گوید وقتی بالینگران واجد کفایت روایتی شدند می توانند با قابلیت ظریف گوش دادن توأم با توجه وارد محیط بالینی شوند.
دیدگاه های بیگانه را اخذ کنند، ریسمان داستان فرد دیگری را دنبال کنند، در مورد انگیزه ها و تجربیات دیگران کنجکاور باشند و ابهام این داستان ها را تحمل نمایند.
او همچنین استدلال می کند که پزشکان در نگارش خوانش روایتی نه فقط برای کمک به خود (برای کنار آمدن با فشارها و آسیب های کار بالینی) بلکه همچنین برای کار طبابت شان به آموزش دقیق و منظم نیاز دارند.
بدون این کفایت روایتی، بالینگر نمی تواند تجربه مراجع از بیماری را به طور کامل درک کند.
از دیدگاه شارون و سایر افراد صاحب نظر در طب روایتی مطالعه روایتی یک امر زینتی در آموزش پزشکی نیست بلکه علمی پایه و اساسی است که باید برای طبابت پزشکی بر آن تسلط یافت.
وظیفه عمده طب روایتی و در نتیجه روان درمانی روایتی این است که شنونده خوبی باشیم و به شکلی همدلانه با داستان بیمار ارتباط برقرار کنیم.
روان پزشکی روایتی همچون پزشک روایتی در وهله اول به دنبال درک بیمار است.
این درک برای بیمار و بالینگر تجربه مشترکی از دنیای بیمار فراهم می کند.
این درک روایتی بسیار فراتر از توضیح علیتی مشکل A یا مشکل B است که بیمار ممکن است داشته باشد.
درک روایتی صرفاً انتزاع یک برچسب طبقه ای از وضعیت بیمار نیست که مشکلات بیمار را تحت یک حصار انتزاعی شناخته شده گروه بندی می کند.
در عوض درک روایتی با منحصر به فرد بودن تجربه بیمار و مشکلاتش و تکرارناپذیر بودن آن هماهنگ می شود.
به طور خلاصه درک روایتی شناسایی عمیق یک انسان به صورت یک کل است و درک آن چیزی است که برای این شخص در این بافتار بخصوص ایجاد شده و این مشکلات ویژه را ایجاد کرده است.
روان پزشکان روایتی علاوه بر دنبال کردن همکاران طب روایتی همچنین همکاران معاصر در روان درمانی روایتی را دنبال می کنند.
تاریخ روان درمانی روایتی به کارهای اولیه زیگموند فروید در آغاز روان کاوی برمی گردد.
در آن زمان فروید متأسف بود که این شرح حال های موردی بیشتر شبیه داستان های روایتی است تا علوم سخت.
انگیزه روان درمانی روایتی معاصر برای بازگشت به نقش روایت تا حدودی از روی آوردن وسیع تر به روایت در انسان گرایی، فلسفه و علوم اجتماعی و تا حدی تاریخ روان درمانی از زمان فروید برمی گردد.
قرن گذشته روان درمانی مملو از نزاع بود و جناح ها یکی پس از دیگری از روان کاوی جدا می شدند برخی جایگزین های اصلی روان کاوی عبارت بودند از رفتاری، انسان گرایی، خانواده، شناختی، فمینیست، بین فردی.
مشخصه همه این شکاف ها شکاف در درون شکاف بود که حوزه روان درمانی را به حدی قطعه قطعه کرد که در حال حاضر بیش از 400 رویکرد فعال روان درمانی وجود دارد.
رویکردهای روایتی در این لحظه خاص به عنوان بخشی از روند مهم دوری جستن از قطعه قطعه شدن بیشتر و به سمت یکپارچه شدن مجدد روان درمانی است.
رویکرهای روایتی در زمینه یکپارچه سازی روان درمانی بسیار ارزشمندند زیرا یک جهت گیری فرا نظری ارائه می کنند که براساس آن می توان روان درمانی را درک و اجرا نمود.
استعاره
استعاره به ما امکان می دهد یک چیز را در قالب چیز دیگر درک کنیم و تجربه کنیم.
استعاره جنبه های دو سیستم ایده ها را گزینش کرده، برجسته می کند و بستر آن را فراهم می کند.
به طوری که بتوان آنها را شبیه دانست:
پس از استفاده از استعاره گرگ، مردها بیشتر شبیه گرگ ها به نظر می رسند و گرگ ها بیشتر شبیه انسان.
درک استعاره به این شیوه با کار گسترده تری در فلسفه زبان شناسی قاره ای پیوند می یابد و این کار در کل ایده های استاندارد در مورد حقیقت و عینیت گرایی را تغییر می دهد.
این امر به ما اجازه می دهد از تله های دوگانه بین نسبی نگری (هر چیزی پیش می آید) و واقع نگری (فقط یک شیوه درست یا حقیقی برای توصیف جهان وجود دارد) بگریزیم.
وقتی نقش زبان به عنوان واسطه بین مفاهیم ما و جهان فهمیده شود دیگر معنا ندارد که در این قالب های مدرن گرایی “این یا آن” بیندیشیم.
به جای استفاده از تمایز دوتایی سفت و سخت بین درست و غلط می توان با زبان پست مدرن واقع گرایی نشانه ای و پیامدهای چندبعدی اندیشید.
طرح داستان
طرح داستان شبیه استعاره عمل می کند زیرا طرح داستان هم تجربیات را مرتب می کند و هم شکلی برای روایت ها فراهم می کند.
طرح داستان یا فرآیند طرح ریزی دو بعد کلیدی به استعاره اضافه می کند:
1.آن چیزی را که در حالت های دیگر عناصر ناهمگن و مجزا می بود کنار هم قرار می دهد
2.فهم و تجربه یا آنچه را که می توان ادراک زمانی نامید سازمان دهی می کند.
کارکرد اساسی طرح داستان برای روایت آن است که طرح داستان سنتزی روایتی بین رویدادهای متعدد تکی برقرار ساخته و آنها را در یک داستان واحد کنار هم قرار می دهد.
طرح داستان امکان پیوندی قابل فهم بین آنها را فراهم می سازد.
طرح داستان به نحو بارزی می تواند سنتزی بین رویدادها و عناصری برقرار کند که به شکل شگفت انگیزی ناهمگن یا ناهماهنگ هستند. رویدادهایی که به نظر با هم تناسب ندارد.
طرح داستان همچنین این عناصر متعدد را درون یک ترتیب زمانی شکل بندی می کند.
این ترتیب زمانی بر دو نوع است:
در حالت نخست هر طرح داستان شامل یک رشته مجزا از رویدادها از “اکنون هایی” است که از لحاظ نظری نامحدودند.
دوم هر طرح داستان این اکنون های نامحدود را گرفته و آنها را یکی پس از دیگری پیش رانده و در قالب یک تجربه قابل مدیریت انسانی سازمانی دهی می کند.
کاراکتر
در نظریه روایتی مفهوم کاراکتر مستقیماً با اختلاف نظر معاصر پیرامون مفهوم هویت فراهم می کند مرتبط است (به عقیده برخی کاراکتر با مفهومی پایه ای تر از هویت ارتباط دارد).
اختلاف نظر پیرامون هویت را می توان به عنوان تنشی بین رویکردهای ذات باوری و غیرذات باوری درک نمود.
مفاهیم ذات باورانه (جوهری) هویت به ما می گوید که هر انسانی شخصیت ثابتی دارد.
شاید ساختار زیستی از پیش تعیین شده که اصالتاً متعلق به آن فرد است و در محور وجود او قرار دارد. این خود واقعی یا خود محوری می تواند تحریف شود یا پوشانده شود اما در هر صورت اگر فرد با شکیبایی و پشتکار در پی آن برود می تواند آن را کشف نماید.
منتقدین اما این ایده آل هویت را و مفهوم خود متحد اصیل یکپارچه را ساختارزدایی کرده اند.
یکی از سازنده ترین شیوه ها برای جستجوی تنش بین فهم ذات باورانه و غیرذات باورانه از هویت مقایسه بین هویت در زندگی و منش و کاراکتر در داستان است.
این رویکرد به جای اتخاذ منطق خطی که هویت را به عنوان مفهوم بنیادین کاراکتر می شناسد از یک حلقة چرخشی یا حلقوی استفاده می کند که براساس آن انسان ها خود را به هما شیوه ای درک می کنند که کاراکترها را درک می نمایند.
رویکردهای روایتی نسبت به هویت به انسان ها امکان می دهد تنش بین هویت های ذاتی و غیرذاتی را جستجو کنند زیرا هویت روایتی امکان نوعی تداوم و پیوستگی در طول زمان ثبات و نسبی خود را فراهم می کند بدون آنکه معتقد به محور ذاتی این ثبات باشد.
تفسیرهای افراد از خود از داستان های فرهنگی استفاده می کند که آنها را احاطه کرده است که این داستان از دوقطبی تغییرات تصادفی و هویت مطلق دور می شود.
از این دیدگاه، هویت روایتی یک هویت فرهنگی هم هست.
هویت فرد ممکن است اصیل به نظر برسد اما او است که این هویت را با منابع تاریخ، زبان و فرهنگ روایت می کند.
روان درمانی روایتی
با این مقدمه مختصر در مورد طب روایتی، روان درمانی روایتی و نظریه روایت می توان معنای روایت را برای روان پزشکی بیشتر باز نمود.
خوشبختانه یکی از مفیدترین جنبه های نظریه های روایت برای روان پزشکی این است که یک منطق جامع و فرانظری برای درک نحوه کار همه این روان درمانی های متعدد فراهم می کند. از دیدگاه روایتی همه روان درمانی ها مستلزم فرآیندی از داستان گویی و بازگویی داستان هستند.
صرف نظر از نوع روان درمانی به کار رفته فرآیند درمان مستلزم ارائه اولیه مشکلاتی است که مراجع قادر به حل آن نیست. مراجع و درمانگر با هم کار می کنند تا دیدگاه دیگری در مورد این مشکلات پیدا کنند که به مراجع امکان می دهد آنها را به شیوه جدیدی درک نماید.
این دیدگاه های دیگر، بسته به سبک روان درمانی مورد استفاده، تفاوت های زیادی با هم دارند. به عبارت دیگر به این بستگی دارد که درمان روان پویشی، شناختی، انسان گرا، فمینیست، معنوی یا بیانی باشد.
اما از دیدگاه نظریهه روایتی وجه مشترک همة این رویکردهای متفاوت آن است که آنها داستان اولیه بیمار را به شکلی جدید بازنویسی می کنند. این داستان جدید درجات جدیدی از انعطاف پذیری برای درک گذشته را فراهم می کند و راهبردهای جدیدی برای حرکت به سمت آینده در اختیار بیمار می گذارد.
مسیرهای آینده
کارهای اخیر در طب روایتی، روان درمانی روایتی و نظریه روایتی دریچه ای برای رشد روان پزشکی روایتی گشوده است.
این رشد یکی اصلاح اساسی برای طبابت روان پزشکی معاصر فراهم می کند که به روان پزشکی کمک می کند از وسواس های فعلی اش در مورد علم و روش علمی فاصله گیرد.
این اصلاح نه بازگشت به روان کاوی است نه نادیده گرفتن پیشرفت روان پزشکی علمی. وقتی روان پزشکان سبک روایتی می گیرند مهارت ها و دانش خود را دور نمی اندازند.
تغییر به سبک روایتی همچون هر تغییر دیگر، یک تغییر نگرش و گشودن دریچه های ذهن به روی منابع اضافی اطلاعات است.
این تغییر با آوردن برخورد بالینی به پیش زمینه به عنوان یک رابطه انسانی شروع می شود و با گشودگی نسبت به نظرات همکاران انسان گرا، علوم اجتماعی تفسیری و هنر برای کمک به درک بهتر این رابطه انسانی ادامه می یابد.
مهم تر از همه روان درمانی روایتی، برای اینکه روابط بالینی را بیشتر مراجع محور و اشتراکی کند، با سایر تلاش های معاصر در روان پزشکی مانند نهضت بهبودی پیوند می خورد.
روان درمانی روایتی در اساس می پذیرد که شیوه های زیادی برای بازگویی داستان زندگی یک فرد وجود دارد. گزینش در میان این گزینه های متفاوت شیوه ای کلیدی است که افراد هویت خود را می سازند.
این گزینه ها نباید به گزینه های متخصص یا گزینه های علمی تقلیل داده شوند زیرا آنها همواره گزینه های شخصی و اخلاقی هستند. در نهایت اینها گزینه هایی هستند در مورد نوعی از زندگی که فرد خواستار آن است.
به علاوه بالینگران باید ارزش بیوگرافی، سرگذشت نگاری و ادبیات را برای تدوین ذخیره چارچوب های گزینه های روایتی درک کنند. در پایان قابلیت روایت در روان پزشکی به معنای آشنایی زیاد با بسیاری داستان های محتمل در مورد رنج روانشناختی و تفاوت های روانشناختی است.
هر چقدر بالینگر داستان های بیشتری را بداند بیشتر می تواند به مارجعینش برای یافتن چارچوبی که برایشان مؤثر باشد کمک کند.
برای بیماران و استفاده کنندگان بالقوه خدمات، درک روایتی به این معناست که طیفی که می توانند مفید باشند. یک رویکرد که برای یک فرد درست است ممکن است برای فردی دیگر درست نباشد.
باید بین فرد و رویکرد تناسبی وجود داشته باشد و فرد باید برای جدی گرفتن شهودها و احساساتش توانمند شود. اگر فردی که کمک را دریافت می کند این تناسب را احساس نکند احتمالاً حق دارد.
ممکن است رویکرد دیگری وجود داشته باشد که با گرایش های فرد تناسب بیشتری داشته باشد. اما همچون هر چیز دیگری در این بین قضاوت اهمیت اساسی دارد.
تجربیات درمانی از هر نوع می تواند ناکام کننده بیش از حد کٌند، و غیرقطعی باشد. برای مثال فرد چگونه می تواند بداند که چه هنگامی نیازهایش را نادیده می گیرد و چه هنگام چیزی هست که زمان شکیبایی و پشتکار لازم دارد تا مفید واقع شود؟
از دیدگاه روایتی هیچ معیار استانداردی یا پاسخ ساده ای وجود ندارد. صرفاً قضاوت، خرد و آزمون و خطا میتواند تعیین کننده باشد.