نویسنده: دکتر مجتبی ارحام صدر
روانپزشک، زوج درمانگر
نقد و نظری پیرامون تئاتر” فرشتهی تاریخ”
“فقط برای بشر رستگار شده است که گذشته با همهی دقایق و لحظاتش امری نقل کردنی و قابل بحث میشود”
والتر بنیامین روشنفکر چپ یهودی آلمانی با آن ظاهر ژولیده و آشفتهاش روبروی افسر_فیلسوف عضو گشتاپو ایستاده و مناظره_بازجویی خویش را پیش میبرد!
این صحنهی آغازین تئاتر فرشتهی تاریخ است که به تمامی ماجرای فکر و سیاست و فرهنگ بشری را در میانههای قرن بیستم روایت میکند.
ماجرایی که طی آن یهودی زادهی متمول و نازپرورده به اوج قلهی روشنفکری و نقد ادبی جامعهی پروسی وقت اعتلاء مییابد و سپس تا حضیض نداری و تنگدستی و تبعید و غربت و مرگ پیش میرود.
این تولد تا مرگ آنجا که از گذران بورژوایی تا زیست چپگرایانه میرسد و آنجا که از مسیر فکر و درد و دغدغه تا تنهایی و مرگ مفاجای خودخواسته فرو میغلتد برای مخاطب فارسی زبان آشنا نیست؟
در ایران معاصر کم داشتهایم روشنفکرانی که چنین در غربت و تبعید خودخواسته پوسیده و مردهاند؟
از هدایتی که آنقدر خودش را کشت تا بمیرد تا شریعتی که آنقدر پُک به سیگار زد تا به مرگ ناگهان برود تا ساعدی که جگرش را آنقدر در الکل خیساند تا خاموش شود!
فرجام تاریخی فکر
نویسندهی متن فرشته ی تاریخ بداعت و هنری در پرداخت روایت انجام داده که او و نوشتهاش را تا سطح یک اجتهاد جدی فلسفی بالا میبرد.
محمد رضاییراد، کارگردان نمایش با تعمق و تاملی ژرف موفق شده پیوندی فکری و فلسفی بین صبح علی الطلوعِ سقراطیِ فکر و غروبِ معاصرِ بنیامینی آن ایجاد کند.
رضاییراد یک تئاتر اِپیکِ برشتی_لوکاچی را بر روی صحنه میآورد که سرشار از ژست و وقفه و سکته است و با کلیشهی درام بورژوایی مرزبندی دارد.
نمایشنامه بین دو ژست سقراطی و بنیامینی در نوسان است و البته اصلیترین ژست این تئاتر تابلوی فرشتهی تاریخ پُل کِله است که همچون بختکی شوم تاریخ را و صحنه را فراپشت و فرارو مینگرد!
گرچه تئاتر قصد مارکسیستی دارد برای فرا رفتن از درام سنتی اما میشود روند دراماتیکِ تراژیک فکرکشی را از ژست زهرنوشی سقراط تا مورفینخوری بنیامین پی گرفت و نتیجهی تلخی گرفت که اگرچه نِووس، فرشتهی کریهالمنظر تاریخ ویرانهها را پسِ ویرانهها مینگرد امّا قصهی سلّاخی صاحبان و حاملان فکر هم قانون نحس و بزرگ تاریخ بشریت بوده.
در صحنهی پایانی تئاتر والتر بنیامین خسته و رنجور و تبعیدی در هیات سقراط معاصر جامِ زهر مورفین را سر میکشد و به آغوش مرگ میشتابد تا یکبار دیگر ثابت شود سنت تاریخ دفن اندیشه و مرگ اندیشه ورز است.
تنفس در فضای مارکسیسم
بنیامین مارکسیست بود اگرچه داشت ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکش را هنرمندانه با الهیات سکولارشدهی اروپایی تاخت میزد.
فضای اپیکی تئاتر نیز چپ است و سرشار از ژستهای هیستریک چپگرایانه. تاریخ به معنای مارکسیستی و بنیامینی آن را شاید بشود در نقل قول معروفی از لکان جستجو کرد که هیستوری را ملازم هیستری میدید!
آنکه تاریخ را عرصهی نبرد ارباب و بنده میبیند و قصد به زیر کشیدن ارباب دارد البته قیام و شورش میکند و انقلاب میکند.
در جایی بنیامین و کلنل اتوی نازیست مناظرهای جالب در مفهوم انقلاب دارند و هرکدام ژست انقلاب را به نفع چپ و راست مصادره میکنند اما به نظر میآید که ژست بزرگ انقلابها را میشود در تئاتر تاریخ به شکل خیزش هیستریک انسانها تفسیر کرد که میروند تا ارباب و شاه و طاغوت را به زیر بکشند.
تاریخ بنیامینی را میشود تاریخ هیستری هم نامید که از ظلم فرادستان به فرودستان شروع میشود و در کشاکش نبرد همین دوگروه پیش میرود و گاهی به وقفهی بِرشتی انقلاب میرسد.
بنابراین فضای فِسرده و سایکوئل تئاتر با روان تماشاگرش چنان بازی میکند که لاجرم با نگاه خیرهی و صورت ماسکه و بهت زدهی فرشتهی تاریخ همراه میشود و با فراز و نشیب رنجوری و ترس خوردگی والتر بنیامین خسته و تنها به عمق مغاک تیرهی تاریخ میغلطد و در مرثیهی هیستریک_هیستوریک رضاییراد سوگواری_همسُرایی میکند.
تئاترِ اپیکِ برشتیِ بنیامینیِ چپِ فلسفی را به سفارش و مدد دوست فرزانهای دیدم و چسبید!
“فرشتهی نووس، در عین خیره شدن به چیزی، گویی در کوشش دورشدن از آن است وصورتش رو به گذشته دارد. ما فقط زنجیرهای از حوادث را میبینیم، و او فاجعهای را میبیند که ویرانی پس از ویرانی به بار آورده است”