منشأ دو قطبی شدن، تعصب و جنگ
صدای منتقد درونی، دفاع، موضوعات اگزیستانسیالیستی (اصالت وجود)، توسعه ی نفس، خشونت و جلوگیری از خشونت.
نوشته ی دکتر رابرت فایر استون
یکی از مهم ترین مقالات تئوریک من به نام تئوری جداسازی، درک و فهم فعالیت های عمده ایی را پیشنهاد می کند که زیربنای خشونت بشر را تشکیل می دهند …
در ادامه با کلینیک اعصاب و روان هیربد همراه باشید.
این نظریه ی چگونگی ذات تدافعی بشر را شرح می دهد و وابستگی به پیوند های فانتزی آنها را دو دسته می کند و با عرف ها و عقاید متفاوت روبهرو ی هم قرار می گیرند. به همین شکل مفهوم اشنایدر(2013) از ” دو قطبی روانشناختی” تعالی نظر یک مستبد و خودکامه در مورد محروم کردن دیگران یا حتی قلع و قمع آنها، شرح می دهد (ذهن قطبی ). این قطبی شدن پادزهر قدیمی و کهنی ست برای اضطراب اگزیستانسیالیست و به واسطه ی درک و فهم اجتناب ناپذیری مرگ و میر،درد برانگیخته می شود.
اختلالات دو قطبی
معتقدم که ویران گری انسان نسبت به خودش و دیگران تا حد زیادی نتیجه ی خشونت های شخصی در دوران بچگی است که بعد ها با کابوس دردناک مرگ قریبالوقوع ترکیب شده است. دفاع های روان شناختی و اختلالات دو قطبی که اشخاص پیش از این در زندگی شان شکل داده اند تلاشی است برای به حداقل رساندن یا از بین بردن دردهای روان شناختی که راحتی و آسایش کمی را به همراه دارد اما همچنین به درجه ایی از بی اعتنایی به خودش و دیگران نیز تمایل دارد. طرح ترکیبی مکانیسم های دفاع شخصی براساس یک چهارچوب اجتماعی، ویژگی مهم فرهنگی را خلق می کند.
این حالت دفاعی مشترک می تواند -و اغلب انجام می دهد -به الگو های غیر انسانی محدودی منجر شود.
بعد ها این آداب و رسوم اجتماعی که به صورت جمعی مورد تایید قرار گرفته اند به نوبت توسعه ی شخصیت فردی را منعکس می کنند و به این صورت چرخه کامل می شود. پیوند فانتزی هسته ی اصلی دفاع است. در سطح فردی این پیوند تصور غلطی از رابطه یا یکی شدن با والدین فرد یا پرستارش را ارائه می دهد و تلاش می کند که از پس این آسیب عاطفی و اضطراب اگزیستانسیالیست بر آید.
هنگامی که پیوند فانتزی به برابری با یک گروه یا یک دلیل گسترش می یابد، به مردم حس امنیت و فناناپذیری می دهد در مواجه با اضطراب ناشی از مرگ.
پیوند فانتزی و اختلال دو قطبی
پیوند فانتزی یا رابطه ی خیالی برای شخص احساس ثبات و امنیت به همراه دارد و احساس تعلق کردن به بهای از دست دادن خود شکوفایی، استقلال و تفرد. از آن جایی که آن راه حل فانتزی، درد ناشی از آسیب بین فردی و نگرانی های مربوط به فناپذیری را تسکین می دهد، باید در برابر همه ی مداخله ها حفاظت شود. این حفاظت زمینه ی خشونت، دشمنی، پرخاشگری و بدخواهی را فراهم می کند نسبت به کسانی که عملکرد ش را به چالش کشیده اند.
الگو های فرهنگی، اعتقادت مذهبی و آداب و رسوم که از دفاع شخصی متفاوت هستند به عنوان سپری در برابر احساسات جنگ طلبانه و اختلالات دو قطبی عمل می کنند. مردم در برابر مرگ می جنگند تا از اعتقادات، سنت ها و آداب و رسوم شان در برابر دیگران دفاع کنند، کسانی که واقعیت را از لحاظ مختلف درک و تفسیر می کنند.
اگرچه موضوعات اقتصادی و اقلیمی انگیزه ایی هستند برای دشمنی بین گروهی. معتقدم که دشمنی نژادی در این برهه از تاریخ باعث بروز تهدید مهم تری شده است. مگر این که ذات مکانیسم های دفاع روان شناختی را درک کنیم که نقش مهمی را در خصومت و تعصب مردم و ابتلای آنان به اختلالات دو قطبی به عهده دارد، نژاد بشر با انقراض تهدید می شود. همانطور که اشاره شد، قدرت مند ترین و موثرترین انکار مرگ در پیوند فانتزی یافت می شود. هنگامی که شکل می گیرد (پیوند فانتزی) در برابر مداخله های بیرونی، شدیدا مقاومت می کند. مقاومت اجتناب ناپذیر است چرا که اگر این هسته ی دفاعی شکسته شود، شخص مجدداً با درد همان آسیب اصلی مواجه می شود.
نقش صدای درونی
در حفاظت از پیوند فانتزی در برابر “بیگانه ها”، پروسه ی افکار منفی –صدای منتقد درونی -به بی اعتمادی و خصومت به دیگران را پر و بال می دهد. کلیشه ها، نگرش های متعصبانه، و تعصبات نژادی همگی متمم های این دیدگاه خصمانه و منحرف هستند. آنها یک مبنای شبه عاقلانه را فراهم می کنند برای رفتار های پرخاشگرانه علیه کسانی که متفاوت هستند. (عقاید و رسوم متفاوت دارند).
احساس غرور و خاص بودن بخشی از سیستم دفاعی محسوب می شود که از اشخاص در برابر اضطراب مرگ حفاظت می کنند. این دفاع می تواند آشکار شود در آرمانی کردن گروه و رهبر درست همانطور که در آرمانی کردن خانواده آشکار می شود.
توسعه ی حس غرور به عنوان یک مکانیسم دفاعی به یک الگوی فرهنگی خود بزرگ بینی که در سطح منطقه ایی و ملی وجود دارد، به نژاد پرستی خصمانه و قتل عام در تاریخ منجر می شود. همانطور که شلدان سولومان(1986) یاد آور می شود :”همه ی مکتب ها به صورت بالقوه به نفاق منجر می شوند.” اغلب مردم اگرچه دفاع کردند، معمولا به لحاظ عاطفی آنقدر بهم نمی ریزند که گروهی با دیدگاه های مخالف باعث بروز خشم و رفتار های خصمانه آنها می شوند.
اگرچه اکثریت آنها می توانند ترغیب شوند به یک وضعیت انزجاری شدید یا خشمگین شوند توسط رهبری که نیاز های بیمار گونه و نامعقول دارد و از ترس و عدم امنیت آنها استفاده می کند تا خودش به قدرت برسد (فرویم،1941 ؛شیرر، 1960).
خصومت های پارانوئید
تمامی جوامع توانایی این را دارند که تدریجاً که خصومت و پارانوئید بیشتری از خودشان نشان دهند یا اینکه دچار اختلال روان شناختی شوند به همان روش که دفاع شخصی تبدیل به یک بیماری روانشناختی می شود. در واقع هر اندازه که جامعه بر اساس سیستم های اعتقادی نا مطمئن و انعطاف ناپذیر بنا نهاده شده باشد برای صلح دنیا، خطرناک تر، قطبی تر و بیمار تر به شمار می رود.
برخی تئوری ها تاکید کرده اند که هویت گروهی مهم ترین عامل بروز درگیری های مذهبی، نژادی و بین المللی است. به عنوان مثال اریک فرویم (1941) توضیح می دهد که چگونه ترس های اگزیستانسیالیسمی از تنهایی و ” مسئولیت سنگین آزادی “افراد را مجبور می کند که به عنوان یک گروه اقدام کنند که برای آنها به عنوان اشخاص منفرد غیر قابل تصور است. در کتاب فرار از شیطان(Escape from Evil) نوشته ی ارنست بکر (1975) رابطه ی بین ترس از مرگ و شیطان اجتماعی به دقت بررسی کرده است که به نظریه مقدماتی اش در مورد جنگ بر می گردد.
من با بکر و فرویم هم عقیده هستم در این فرضیه که ترس اگزیستانسیالیست مهم ترین تاثیر را بر هسته اصلی دشمنی انسان با انسان می گذارد. وفادار بودن به گروه و هویت گروهی داشتن در حالی که به صورت همزمان دیگران را بی ارزش و کوچک می کند (“بیگانه ها”، “غریبه ها”، “مهاجران” آنها که تعلقی ندارند) خود شیفتگی، احساس قدرتمند بودن را تقویت می کند و حس خود مهم بودن را افزایش می دهد.
پای بندی متعصبانه به یک خط فکری
ناسیونالیسم، سوسیالیسم،کمونیسم و دیگر مکتب ها می توانند به عنوان یک مخدر یا یک مسکن روانشناختی عمل کنند که وابستگی شدیدی را در مردم ایجاد می کند، افرادی که به دنبال آرامش، امنیت و آسودگی از اضطراب، اختلالات دو قطبی و هستی شناسی هستند. افراد خودشان را به یک ایده یا یک اصل پیروی می کنند و حس کاذب قدرت را تجربه می کنند. توهم یکی شدن و ارتباط که از وطن پرست بودن و مذهب متحجر می آید یا یک جنبش ملی گرایانه، هم نشاط آور است و هم اعتیاد آور.
مطالعات تجربی در نظریه ی مدیریت ترور (TMT) مشخص کرده اند که مردم اعتماد زیادی به مکانیسم های دفاعی نشان می دهند برای حفظ عزت نفس شان هنگامی که آزمایش کننده ها اضطراب مرگ آنها را به صورت ناخودآگاه کنترل می کنند. پژوهش کامل و جامع آنها به تایید نظریه من گرایش دارد، با توجه به منشأ جنگ ها و درگیری های نژادی.
به عنوان مثال، در یک آزمایش سوژه هایی که آگاهی از مرگ شان به صورت پنهانی و در یک موقعیت فرضی برانگیخته می شود، مجازات های شدید تری را اعمال می کنند بر کسانی که اعتقادات مذهبی و نژادی متفاوتی دارند نسبت به کسانی که اعتقاداتی شبیه اعتقادات خودشان دارند. سوژه هایی که آگاهی شان از مرگ برانگیخته نشده است مجازات های کمتری را اعمال می کنند و به تفاوت های مذهبی و نژادی اهمیتی نمی دهند. (سولومان، گرین برگ، پیسز سز ینسکی، 2004)
کلام آخر
به شکل خلاصه، پیشنهاد می کنم که ترس از مرگ، احساس عجز و ناتوانی مطلق در اندیشه ی توقف وجود، انگیزه هایی فراهم می کند برای اعضا یک گروه یا شهروندان یک ملت که تصاویر بزرگی بسازند از قدرت به بهای از دست دادن دیگر ملت ها و دیگر گروه ها، برای عمل کردن به طرح هایشان و تحریف هایشان و در نهایت تلاش برای حذف “ناخالصی” و دشمنان حقیر.
توصیفی که اینجا ارائه می شود چشم انداز روشنی را فراهم می کند در رابطه با معنای اصلی جنگ نژادی و تروریسم. این امید به آینده را به همراه دارد در حالی که تئوری های غریزه مرگ یا مفهوم شخص از وحشیگری ضروری انسان ممکن است یک پیشگویی معطوف به مقصود را فراهم کند. معتقدم که جای اتخاذ دیدگاه فرقه گرایانه، با این درک مردم می توانند دیدگاه جهانی انسان دوستانه و جامع را گسترش دهند روشی که به زندگی احترام می گذارد آن را مقدس می داند علی رغم محدودیت در زمان.
من متوجه شده ام آنهایی که با موضوعات اگزیستانسیالیستی مواجه اند به تخریب، مردن و مرگ تمایل بیشتری دارند تا تجربه ی یک زندگی با معنا تر، غنی تر و کامل تر و احتمالاً کمتر حقوق دیگران را نادیده می گیرند. آنها این حس را دارند که همه ی انسان ها شکننده و حساس هستند. این که زندگی ارزشمند است و همه ی ما در وضع ناگوار یکسانی به سر می بریم.
منبع: psychalive