حقیقتی ساده در مورد خشم
دفاع ها، نویسنده ی برجسته :دکتر رابرت فایر استون، توسعه ی نفس
نوشته ی دکتر رابرت فایر استون
خشم یک پدیده ی انسانی و جهانی است. و مانند احساس گرسنگی، تنهایی، عشق یا خستگی اساسی و بنیادی است.
تئودور رابین
در ادامه با کلینیک اعصاب و روان هیربد همراه باشید.
“فکر قتل باعث شد که دکتر یک روز دست نگه دارد” آن چه که این نقل قول بر آن تاکید می کند، تفکرات خشمگین مردی است که نمود سلامتی به شمار می رود. در حالی که سرکوب احساسات مربوط به خشم، اثر پاتولوژیکی به همراه دارد. بر اساس تجربه ی من به عنوان یک پزشک، مشاهده کرده ام که سرکوب احساسات مربوط به خشم و عصبانیت به شکل اجتناب ناپذیری پیامد های مخربی را به همراه دارد. من چهار بیماری عمده ناشی از نادیده گرفتن احساسات مربوط به خشم را در نظر گرفته ام. این چهار بیماری عمده عبارتند از (1) توسعه و پیشرفت علائم روان تنی (جسمی -روانشناختی) (2)برگرداندن خشم علیه خودمان (3)خشم را به دیگران نسبت دادن (4)ادای خشن بودن را درآوردن و رفتار های منفی کردن.
هنگامی که از احساس خشم مان خجالت زده می شویم، این احساسات تمایل دارند که تبدیل به علائم جسمی شوند و با درجات متفاوتی باعث بروز آسیب در بدن می شوند. کنترل کردن خشم و جلوی آن را گرفتن باعث تنش می شود و این واکنش استرسی در طیف گسترده ایی از بیماری های روان تنی، نقشی بر عهده دارد. بیماری های روان تنی مانند انواع سر درد ها، فشار خون، بیماری های قلبی عروقی و سرطان. همانطور که دانشکده ی پرستاری دانشگاه تنسی گزارش می دهد “…چنین امتیاز پایینی نشان دهنده ی این است که سرکوب، فرو نشاندن یا محدود کردن خشم و عصبانیت است. شواهدی وجود دارد که نشان می دهد خشم سرکوب شده می تواند مقدمه ایی باشد برای پیشرفت سرطان، و همچنین عامل پیشروی آن بعد از تشخیص نیز می باشد.
خشم
هنگامی که مردم خشم شان را درون خودشان می ریزند باعث می شود که در مقابل خودشان قرار گیرند و منتقد خودشان شوند و از خودشان متنفر شوند. اگر این پروسه به قسمت های مهم برسد، نقش مهمی در افسردگی و احساس بی ارزش بودن، ایفا می کند. و این می تواند شکست و خود نابودی و گاهی اوقات به خودکشی منجر شود. روان کاو ها به شکل سنتی متوجه شده اند که افسردگی در ابتدا در نتیجه ی بروز خشم انسان نسبت به خودش، به وجود می آید.
کسانی که خشم شان را ندید می گیرند و مرتبا آن را سرکوب می کنند با انکار خشم شان و نسبت دادن آن به دیگران، به خشم شان شکل بیرونی می دهند و بنابراین همیشه دیگران را عصبانی یا دشمن می بینند. این باعث می شود که تجربه ی آنها از محیط بیرون، محیطی خطرناک و بیگانه باشد. سپس آنها به این دشمنان با رفتاری ضد پرخاش یا پارانوئید واکنش نشان می دهند، اغلب باعث بروز یک حرکت مارپیچی خطرناک به سمت پایین می شود، حرکتی حاکی از ناسازگاری در حال رشد.
هنگامی که افراد نمی توانند خشم شان را تحمل کنند. تمایل دارند که به شکل مناسبی ادای آن را درآوردند، آنها متوجه می شوند که کنترل کردن دشوار است و باعث آزار خودشان و دیگران می شوند و فحاش و بد دهن می شوند. اغلب آنها برخلاف بهترین علایق خودشان عمل می کنند.
سرکوب خشم
آنهایی که خشم شان را سرکوب می کنند مستعد این هستند که آن خشم را به صورت غیر مستقیم و از طریق پرخاشگری مجهول یا رفتار های امتناعی بیان کنند. رفتار های امتناعی مانند فراموش کار شدن، بنا به عادت دیر کردن، تعلل ورزیدن و در غیر این صورت عصبانی کردن، بی اعتنایی کردن به دیگران ؛آنها مخصوصا فاصله ایجاد می کنند بین پارتنر هایی که روابط صمیمانه ایی دارند و در محل کار شان مشکل به وجود می آورند. به طور کلی پرخاشگری مجهول، اختلالی است که مردم را از همدیگر دور می کند. احساس گناه را افزایش می دهد و به طور کلی تاثیر بدی روی مقصر می گذارد.
در نهایت هنگامی که مردم متوجه می شوند تایید خشم به صورت مستقیم دشوار است، به این تمایل پیدا می کنند که دلایلی برای خشم شان سر هم کنند که منجر می شود به برداشت غلط از احساسات، قربانی شدن، شرافتمندانه عصبانی شدن یا از نظر اخلاقی اشتباه کردن.
این اغلب باعث خشم و آزار وسواس گونه شوند و افکار خشمگینانه نه تنها برای دوره های طولانی ادامه یابند بلکه در نهایت تلفات زیادی را به سعادت و سازگاری شخص وارد می کند. احتمالا خشم، درک نشده ترین و ناشناخته شده ترین حس انسان است. برداشت های غلط زیادی در مورد آن وجود دارد بعضی از مردم خشم را بد و یا غیر اخلاقی می دانند و احساس می کنند که عصبانی شدن آنها را به فرد بدی تبدیل می کند. دیگران معتقدند که خشم نقطه ی مقابل عشق است و احساس می کنند که نشان دادن خشم هیچ جایگاهی در روابط شخصی نزدیک یا در خانواده، ندارد. هنوز هم یک اعتقاد رایج اما غلط این است که عصبانی شدن نسبت به شخصی نشان دهنده ی این است که آن شخص متهم به انجام دادن اشتباهی است.
انفجار درونی!
خشم یک واکنش طبیعی و اجتناب ناپذیر است نسبت به ناامیدی و استرس. درجه و میزان خشم با درجه و میزان ناامیدی متناسب است، چه عصبانیت شخص منطقی و مناسب با موقعیت باشد و چه نباشد. همانطور که دالای لاما به درستی اشاره می کند “اگر انسان هرگز خشم خودش را بروز ندهد، فکر می کنم که اشتباهی صورت گرفته است.مغز او به درستی عمل نمی کند.”
از این نظر، درک این که خشم احساس سالمی به شمار می رود می تواند مفید و موثر باشد. و مطلوب است که خشم را به شکل کاملی احساس کنیم. افکار و نگرش های شرارت بار و خطرناک کاملاً قابل قبول هستند در حالی که اعمال و رفتار بد نباید بر اساس اصول اخلاقی قضاوت شوند و حتی رفتار طعنه آمیز، لحن متکبرانه و یا رفتار سرد می تواند آزار دهنده باشد.
در اصول اخلاقی رابطه ی بین فردی تایید کردم که آزادی دادن به احساسات مان برای فرمان روایی کردن در آگاهی و تجربه ایی هوشیارانه، ضروری است چه از نظر سلامت روانشناختی چه از نظر سعادت شخصی، در حالی که در رابطه با رفتار و اعمال مان باید تصمیم منطقی بگیریم در این مورد که چگونه خشم مان را بیان کنیم که هم نگرانی های اخلاقی را در برگیرد و هم موضوعات واقعی را. در فصلی با عنوان “مسلط شدن بر خشم” دو نکته مهم را در رابطه با اثر گذاشتن روی خشم مان توضیح می دهم :
ارزش یا علاقه؟
آیا خشم با ارزش های ما سازگار است و آیا جز مهم ترین علایق ما محسوب میشود؟ آیا خشن بودن به معنای بی باک و نترس بودن است. به عنوان مثال، شخصی که برای شغل اش ارزش قائل است، نسبت به رئیس اش عصبانی می شود یا این که فعال تر می شود و خیلی ساده خشم اش را تایید می کند بدون این که بخواهد آن را در رفتارش نشان دهد.
عمدتا در بزرگسالان واکنش های عاطفی بیش از حد واکنشی هستند. از جمله خشم و عصبانیت شدید، یک مؤلفه ی اولیه را در بر می گیرد که بر اساس تجربه های اولیه ایی است که تهدید آمیز یا آسیب زا بودند. حساس شدن به انواع موقعیت هایی که بهطور کلی واکنش های شدیدی از خشم را پدید می آورند مفید است برای تمایز قائل شدن میان احساسات اولیه و روز جاری. در حالی که خشم در موقعیت فعلی ممکن است توجیه شود، شدت خشم اغلب متناسب با اهمیت شخصی از واقعه نیست. آگاهی از مؤلفه های اولیه خشم شخص نه تنها به فرو خواباندن سطح خشم کمک می کند بلکه زمانی را فراهم می کند برای انعکاس منطقی خویشتن و بررسی متفکرانه ی افکار و رفتار شخص.
به خاطر داشته باشید که توانایی بیان و بروز خشم ضروری است و گاهی اوقات بروز خشم می تواند تاثیرات مثبت چشمگیری روی موقعیت های شخصی، حرفه ایی و مدنی بگذارد. به طور کلی بهترین راه این است که شخص خشم اش را مستقیماً بیان کند اما در لحنی آرام به جای این که از روشی پرخاشگرانه استفاده کند. به عنوان مثال، گفتن “وقتی تو این گونه رفتار کردی من عصبانی شدم”، این جمله را به سردی بیان کنید بسیار موثر تر است تا اینکه با عصبانیت آن را بیان کنید که معمولا جواب دادن فوری با عصبانیت را به دنبال دارد.
کنترل خود را بدست گیرید
اگرچه، اگر شما به خاطر واکنشی که به خشم تان دریافت کرده اید، خیلی ناراحت شده اید یا در رسیدن به هدف تان ناکام مانده اید، همیشه می توانید حرف هایتان را محکم تر و با قدرت بیشتری بیان کنید. به طور کلی این شدت گیری باید تدریجی و کنترل شده باشد تا بهترین نتایج حاصل شوند.
به شکل خلاصه، هنگامی که خشم مان را انکار می کنیم یا آن را سرکوب می کنیم عصبانیت ما احتمالا درونی می شود و به سمت بدن ما و خود ما برمی گردد و یا شکل بیرونی پیدا می کند و دنیای اطراف ما را تخریب می کند. علاوه بر این، به احتمال زیاد کنترل خودمان را از دست می دهیم و به روشی رفتار می کنیم که برای خودمان و دیگران مخرب و زیان آور است.
پذیرفتن خشم و توانایی تحمل آن، خشم را تحت کنترل ما در می آورد و تحت قوانین ما قرار می گیرد. در واقع هنگامی که مرد ها و زن ها توانایی این را دارند که خشم را تجربه کنند و با آن احساس راحتی می کنند، می توانند آرام تر و قوی تر شوند. علاوه بر این آنها تمایل دارند که خشم درون فرزند شان را بپذیرند و احتمالا بچه هایشان را تشویق می کنند که خودشان را به شکل مثبتی بیان کنند، در حالی که پرخاشگری مجهول یا رفتار های ناسازگار را نهی می کنند.
در این روش آنها به فرزندان شان درس های مهمی را در مورد مدیریت خشم آموزش می دهند (به عنوان مثال کی و چگونه آن را بروز دهند) که در زندگی آینده ی آنها بسیار مهم است. برای همه ی دلایلی که پیش از این بیان شد، روان درمان گر ها سخت تلاش می کنند که به مراجعه کننده هایشان کمک کنند تا خشم شان را تشخیص دهند، بپذیرند و آن را به شکل کاملی تجربه کنند و یاد بگیرند که خشم شان را در موقع مناسب بروز دهند.