اختلال وسواس فکری – عملی وجود وسواسهای فکری و وسواسهای عملی است.
وسواس فکری افکار و امیال یا تصورات مداوم هستند که فرد به صورت ناخواسته آنها را تجربه میکند و نمیتواند آنها را متوقف کند.
در ادامهی مطلب با کلینیک اعصاب و روان هیربد همراه باشید.
وسواس فکری و وسواس عملی یا اختلال وسواسی – اجباری (OCD)
اینگونه افکار بیشتر اوقات خود فرد و اطرافیان او را آزار میدهد و گاهی شکل مرضی به خود می گیرد و فرد مدام رفتارهای تکراری از خود نشان می دهد.
اما وسواس عملی رفتارها و اعمال ذهنی هستند که فرد احساس میکند باید انجام دهد تا اضطراب ناشی از افکارش را از بین ببرد.
مهمترین اجبارهای دائمی که این افراد دارند در شستوشو و چک کردن است که این اعمال معمولاً باعث اتلاف وقت میشوند. این اعمال نیز میتوانند شامل چیدن به یک شکل منظم، رفتارهایی با یک نظم ویژه و همیشگی باشد. این اختلال در روند طبیعی زندگی فرد تأثیرگذار است.
فرد وسواسی تمرکز در زمینه های مختلف دارد، مانند ترس از آلوده شده به جرم و میکروب، و برای رفع هراس آلودگی، خود را مجبور به شستن دست هایش میکند تا زمانی که دردناک و یا زخم گردند یا با وجود تلاش برای نادیده گرفتن و خلاص شدن از شر افکار آزار دهنده، افکار و امیالش باز میگردند. این چرخه معیوب ویژگی فرد وسواسی است.
علائم اختلال وسواس، معمولاً شامل هر دو وسواس فکری و وسواس عملی میگردند. اما ممکن است تنها علائم وسواس فکری و یا تنها علائم اجبار عملی ظاهر شوند.
حدود یک سوم از افراد مبتلا به اختلال وسواس، دارای یک اختلال دیگر نیز هستند که شامل حرکت ها و یا حرف های کوتاه متناوب ناگهانی یا (تیک) میباشد.
وسواس فکری
وسواس فکری ، شامل افکار تکرار شونده و میل مداوم و ناخواسته و یا تصوراتی هستند که باعث ناراحتی و اضطراب میگردند. فرد سعی میکند از آنها خلاص شود، ولی این وسواسها نوعاً مزاحم هستند.
وسواس فکرى به صورت های مختلف خود را نشان میدهد برای مثال:
وسواس فکری یا اندیشه درباره بدن:
بدین گونه که بخشى مهم از اشتغالات ذهنى و فکرى بیمار متوجه بدن اوست. او دائماً به پزشک مراجعه میکند و در صدد به دست آوردن دارویى جدید براى سلامت بدن است.
وسواس فکری درباره رفتار حال یا گذشته:
مثلا در این رابطه میاندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عملى میشود آیا درست میاندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا؟
وسواس فکری در رابطه با اعتقادات: گاه فکر وسواسى زمینه را براى تضادها و مغایرتهاى اعتقادى فراهم میسازد. مسایلى در زمینه حیات و مرگ، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول میدارد.
وسواس فکر افراطى:
گاهی وسواس بصورت افراط در قبول یا رد چیزی است و با این که بیمار با آن فکر مخالف است ولی گویی اندیشه مزاحم بر وی تسلط دارد و بدون این که آن مسـأله کوچکترین ارتباطی به زندگی او داشته باشد، ناگزیر به دفاع یا مقابله با آن است. مثلاً در رابطه با دارویى عقیدهاى افراطى پیدا میکند بگونه اى که طول عمر، بقاى زندگى و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو میداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجهاى دست نیابد.
نمونههای دیگر وسواس فکری
• وسواس فکری قرار دادن اشیا بطور منظم و متقارن و یا با یک روش خاص
• وسواس فکری تصوراتی از صدمه زدن به خود و یا کس دیگر
• وسواس فکری افکار ناخواسته، از جمله تجاوز و یا سوژههای جنسی یا مذهبی
• وسواس فکری ترس از آلوده شدن با لمس اشیاء یا دست دادن با اشخاص
• وسواس فکری شک و تردید در قفل کردن در و پنجره یا خاموش کردن اجاق گاز
• وسواس فکری ناسزا گفتن و یا رفتار نامناسب
وسواس عملی
رفتارهای تکراری که فرد احساس اجبار به انجام آنها دارد. این رفتارهای تکراری به منظور جلوگیری یا کاهش اضطراب ناشی از وسواسها و یا جلوگیری از اتفاق چیزهای بد است. لذت در گیر شدن با این رفتارهای تکراری تنها تسکین موقت اضطراب است.
ایجاد قوانین یا تشریفات خاص برای کنترل و کمک به اضطراب خود در مقابل افکار وسواسی. این اعمال اغلب عقلانی و جلوگیری کننده از رویدادهای مورد ترس نیستند.
نمونهها
• شستشو و تمیز کردن دست تا کنده شدن پوست
• شمارش در الگوهای خاص
• چک کردن بارها و بارهای قفل درها و یا اجاق گاز
• نیاز به اطمینان خاطر
• انجام و طی یک روال دقیق
• نظم خاص چیدمان مواد در خانه و آشپزخانه به نحوی که مثلاً همه یک شکل دیده شوند.
• تکرار کلمات و عبارات یا عبادات در سکوت.
یک تفاوت میان کمال گرا بودن و وسواس داشتن وجود دارد. افکار وسواسی نگرانی در مورد مشکلات واقعی زندگی نیست.
اگر وسواس فکری و یا وسواس عملی، کیفیت زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد، ممکن است اختلال وسواسی – اجباری داشته باشد.
معیارهای DSM 5 برای اختلال وسواسی – اجباری
A: حضور وسواسها، اجبارها یا هر دو:
وسواسها با ۱ و ۲ تعریف میشوند.
۱- افکار، امیال یا تصاویر ذهنی همیشگی و تکراری، که فرد در دورهای از ناراحتی، آنها را ناخواسته و مزاحم میداند و در بیشتر افراد اضطراب یا استرس شدید پدید میآورد.
۲- فرد تلاش میکند تا این افکار، امیال یا تصاویر ذهنی را نادیده بگیرد یا سرکوب کند، یا به کمک یک فکر یا کار دیگر آنها را خنثی و بیاثر کند. یعنی با انجام دادن یک اجبار تلاش میکند اثر آنها را کاهش دهد.
اجبارها با ۱ و ۲ تعریف میشوند.
۱- رفتارهای تکراری (مانند شستن، مرتب کردن و بررسی کردن) یا اعمال ذهنی تکراری (مانند دعا کردن، شمردن، تکرار واژهها در سکوت) که فرد احساس میکند در واکنش به یک وسواس یا مطابق با قوانینی که باید به طور سفت و سخت اعمال شود باید به انجام برسد.
۲- هدف فرد از این اعمال ذهنی یا رفتارهای فیزیکی تکراری این است که از اضطرب و استرس جلوگیری کند یا آنها را کاهش دهد. یا از رویداد و موقعیتی که آن را ترسناک میداند پیشگیری کند. اما این رفتارهای فیزیکی و اعمال ذهنی با مواردی که قرار است آنها را خنثی یا پیشگیری کند هیچ ارتباط منطقی ندارند. یا رفتارها و اعمالی به وضوح افراطی هستند.
B: وسواسها یا اجبارها وقتگیر هستند. برای نمونه هر روز ساعتها وقت فرد را میگیرند. یا در عملکرد اجتماعی، شغلی یا دیگر بخشهای زندگی، نابسامانی و رنج شخصی شدید پدید میآورند. پس عملکرد زندگی فرد را مختل و آرامش او را برهم میزنند.
C: نشانههای وسواسی اجباری را نمیتوان به تاثیر فیزیولوژیک و مستقیم یک ماده مانند مواد مخدر، روانگردان یا داروهای تجویزی یا یک عارضهی پزشکی نسبت داد.
D: نشانههای یک اختلال روانشناختی دیگر نمیتواند توضیح بهتری برای ناراحتی فرد باشد. احتمال دارد که اختلال وسواسی اجباری با برخی از اختلالهای دیگر Comorbid داشته باشد (همراه با اختلال های دیگر باشد). برای نمونه نگرانیهای افراطی در اختلال اضطراب عمومی؛ اشتغال فکری به ظاهر خود در اختلال بادی دیسمورمیک؛ ناتوانی در دور انداختن اشیا یا جدا شدن از آنها در اختلال احتکار؛ کشیدن مو در اختلال مو کندن؛ کندن پوست در اختلال پوست کندن؛ رفتارهای کلیشهای در اختلال حرکت کلیشهای؛ رفتارهای آیینی خوردن در اختلال خورد و خوراک؛ اشتغال فکری به مواد یا قمار در اختلالات مصرف مواد و اختلالات مرتبط؛ اشتغال فکری به بیماریهای جدی در اختلال اضطراب بیماری؛ اشتغال فکری به امیال یا خیالپردازی سکشوال در یکی از پارافیلیاها؛ اشتغال فکری به امیال در اختلالات کنترل تکانه؛ نشخوار فکری به همراه احساس عذاب وجدان در اختلال افسردگی عمده؛ تزریق فکری یا افکار توهمی همیشگی در اختلال سایکوتیک؛ یا رفتارهای تکراری در اختلال طیف اوتیسم.
اسپسیفایر (مشخص کننده):
به همراه بینش خوب یا کافی: فرد میداند که باورهای OCD او احتمالاً یا قطعاً واقعیت ندارند یا این که شاید واقعی باشند یا واقعی نباشند.
به همراه بینش ضعیف: فرد فکر میکند که باورهای OCD او احتمالا واقعی هستند.
به همراه عدم بینش: فرد کاملا مطمئن است که باورهای OCD او واقعی هستند.
مرتبط با تیک: فرد هماکنون یک اختلال تیک مزمن دارد یا در گذشته داشته است.
همه گیرشناسی اختلال وسواس فکری-عملی
شیوع این اختلال در حدود دو تا سه درصد است. اختلال وسواسی فکری – عملی چهارمین بیماری روانپزشکی پس از فوبیا (هراس)، اختلالات مرتبط با مواد و افسردگی اساسی است.
این ارقام ذکرشده در فرهنگهای مختلف متفاوت است. متوسط سن شروع آن بیست سالگی میباشد. این اختلال در نوجوانان پسر بیشتر از دخترها دیده میشود.
سن شروع در مردها زودتر از زنان است. اختلال وسواس فکری – عملی در کودکی و حتی از ۲ سالگی میتواند شروع شود. در افراد مجرد این اختلال بیشتر یه چشم میخورد. شاید این نشان دهندهی وجود مشکل در روابط بین فردی این بیماران باشد.
شیوع OCD تدریجی و بیشتر در آغاز نوجوانی یا بزرگسالی و پس از یک رویداد استرسزا، مانند بارداری، زایمان و مشکلات در روابط عاطفی و شغلی نمایان میشود. حدود ۲/۵ درصد از مردم در دورهای از زندگیشان دچار OCD میشوند.
به گزارش DSM 5 نرخ شیوع ۱۲ ماهه برای اختلال وسواسی اجباری در آمریکا ۱/۲% و در سطح جهانی ۱/۱% تا ۱/۸% است. تعداد زنانی که دچار این اختلال میشوند از مردان بیشتر است. زنان بیشتر در زمینهی تمیزی وسواس دارند و مردان بیشتر افکار ممنوعه و وسواس تقارن دارند.
سبب شناسی اختلال وسواس فکری-عملی
در مطالعات انجام شده تصویر برداری کارکردی و ساختاری مغز معلوم شده که اندازه هسته های دمدار مغز در بیماران دچار اختلال وسواس فکری – عملی به صورت دو طرفه کاهش یافته است.دادههای ژنتیکی حاکی از وجود شواهد قوی در مورد میزان بالای همگامی دو قلوهای تک تخمکی نسبت به میزان همگامی دو قلو های دو تخمکی میباشد.
از نگاه رفتارگرا ها وسواس فکری در این اختلال محرکی شرطی شده میباشد. اما تثبیت وسواس عملی در پی مهار اضطراب آشکار می گیرد. در نظریه روانکاوی سنتی این اختلال را نوعی واپس روی از مرحله ادیپی به مرحله مقعدی می داند.
بیماران در موقعیت های ادیپی مانند مقابله به مثل یا از دست دادن یکی از ابژه های مهم زندگی خود به مرحله مقعدی پناه می برد. این مرحله از نظر هیجانی دوسوگرایی شدیدی دارد. وجود همزمان عشق و نفرت نسبت به یک فرد، بیمار را دچار بلاتصمیمی می کند.
عوامل بیولوژیک (جسمانی) و عوامل سایکولوژیک (روانشناختی) در بروز اختلال OCD نقش دارند.
عوامل بیولوژیک : نقص و آسیبهای مغزی میتواند باعث بروز این اختلال شود. مناطق مهم مغزی در این زمینه، لب پیشانی و عقدههای پایه هستند. نقص یا کمبود سروتونین ممکن است به OCD منجر شود. سرعت متابولیسم در منطقه کورتکس اوربیتوفرونتال در مغز افراد مبتلا به OCD بسیار زیاد است.
این افراد نقصهایی در پردازش اطلاعات و عملکرد اجرایی دارند. از جمله این نقص ها می توان به نقص حافظه کوتاه مدت فضایی، بازشناسی فضایی، توجه دیداری، حافظه دیداری و آغاز واکنش حرکتی اشاره کرد.
بعضی معتقدند که وسواس و رفتار اجباری به صورت ژنتیک ذخیره شده است و رفتارهایی هست که فرد یاد می گیرد. به این معنی که مغز نمی تواند رفتارهای اجباری را که به صورت ژنتیک ذخیره شده اند منع یا بازداری کند. این مدارهای بازدارنده در عقده های پایه قرار دارند.
عوامل روانشناختی : عوامل روانشناختی نیز در پدید آمدن اختلال وسواسی اجباری نقش مهمی دارند.
۱- نقص حافظه : شک کردن یکی از ویژگی های اصلی OCD است. نقص حافظه، احساس شک را در فرد برانگیخته میکند. برای نمونه فرد میگوید: نکند که در را قفل نکرده باشم؟ یا شیر گاز را نبسته باشم؟ . بر پایهی نظریههایی که بر حافظه تاکید دارند افراد مبتلا به این اختلال: ۱- در حافظهی کلی نقص دارند ۲- به معتبر بودن حافظهی خود اعتماد ندارند. ۳- این افراد نمیتوانند خاطرات مربوط به اعمال واقعی و خیالی را از هم تشخیص دهند.
هر چند مبتلایان به OCD قبول دارند که در به یاد آوردن موضوعات مشکل دارند (یادشان نمیآید که ایا در ماشین را چک کردن یا نه، دستهایشان را شستهاند یا نه)، شواهد نشان میدهد که عدم اعتماد در یادآوری ممکن است نتیجه چک کردن یا شستن اجباری (کامپالژنی) باشد نه علت آن. در واقع هر چه فرد بیشتر چک میکند اعتماد او به انچه همین حالا چک کرده است، کمتر میشود.
۲- احساس دانستن: چه وقت متوجه میشویم یا از کجا می دانیم که باید فکر کردن درباره یک موضوع،تمیز کردن خانه، درس خواندن برای امتحان یا مرتب کردن کمدمان را متوقف کنیم؟ چگونه متوجه میشویم یا از کجا میدانیم که “دیگر بس است”؟ مسلما هیچ سیگنال یا علامتی از محیط دریافت نمیکنیم که طبق آن فکر یا کارمان را متوقف کنیم. این سیگنال همیشه از درون خودمان فرستاده میشود. اکثر انسانها زمانی فکر یا کار خود متوقف می سازند که احساس میکنند : “کافی است”. درست همانطور که به شما یک علامت می رسد که به اندازه کافی غذا خورده اید و می توانید خوردن را متوقف کنید.
یدا سنتی انس (yedasentience) یا احساس درونی دانستن نیز یک علامت یا سیگنال درونی است که به شما می گوید به اندازه کافی فکر کردهاید، به اندازه کافی تمیز کردهاید، به اندازه کافی درس خواندهاید یا برای پیشگیری از هرج و مرج و خطر (عواقب منفی) به اندازه کافی تلاش کردهاید. به نظر میرسد که افراد مبتلا به OCD در یداسنتی انس نقص دارند.
آنها چون از درون خود پیامی حاکی از تکمیل شدن کارها یا کافی بودن رفتار ها و اعمال دریافت نمیکنند، نمیتوانند جلوی رفتارها و افکار خود را بگیرند. ظاهراً آنها میدانند نیازی نیست که اجاق گاز را چک کنند یا دستهایشان را دوباره بشویند، اما یک احساس درونی و ازار دهنده به آنها میگوید که : “هنوز کافی نیست ” یعنی “ادامه بده، کارها کامل انجام نشدهاند.”
۳- مسئولیت اغراق آمیز: همهی مردم تقریباً هر روز افکار ناخوانده و مزاحمی را تجربه میکنند.
اما آنچه افکار ناخوانده و مزاحم ولی عادی را از افکار رنج آور و وسواسی افراد مبتلا به OCD متمایز میکند، معنایی است که به آنها داده میشود. افراد مبتلا به OCD درباره افکار وسواسی خود باورهای غلط ایجاد کردهاند. مثلاً:
- ۱- این افراد، چون فکری به ذهنشان رسیده است، در مورد محتوای آن احساس مسئولیت میکنند، بنابراین اگر به ذهن فرد مبتلا به OCD این فکر خطور کند که فرزند خود را خواهد کشت، فکر میکند که واقعاً دیوانه خواهد شد و فرزند خود را واقعاً “خواهد” کشت.
- ۲- افراد مبتلا به OCD فکر می کنند که افکار وسواسی آنها احتمالا عواقب بدی خواهد داشت، این طرز فکر اضطراب شدیدی در آنها بوجود می آورد و باعث می شود که این افراد برای اینکه مطمئن شوند اتفاقی روی نخواهد داد و به کسی آسیبی وارد نخواهد شد، رفتارهای اجباری (کامپالژنی) در پیش بگیرند (مثلاً چک کردن و دوباره چک کردن قفلها و پنجرهها برای اطمینان از امن بودن خانه).
- ۳- آنها برای پیشگیری از آسیب، از میزان مسئولیت خود معمولاً تصاویر ذهنی اغراق آمیز دارند. همین مسئولیت اغراق آمیز، عامل مهم آسیب پذیری در ابتلا به OCD است.
همه ما میدانیم بسیاری از امور از توان ما خارج هستند و هیچ کنترلی بر آنها نداریم و یا مقدار کنترلمان اندک است. مسئولیت اغراق آمیز این گونه تعریف میشود: قبول این باور که فرد میتواند باعث رویدادهایی یا عواقب منفی شود یا قادر است از وقوع آن رویداد پیشگیری کند. فرد فکر میکند موظف است از عواقب بد رویدادها جلوگیری به عمل آورد. این عواقب بد و ناگوار ممکن است واقعی باشند، یعنی در دنیای واقعی روی دهند یا ممکن است سابجکتیو باشد یعنی فقط در ذهن فرد روی دهند.
شواهد نشان میدهند که مسئولیت اغراق آمیز یکی از ویژگی های علّی و اصلی اختلال وسواسی – اجباری، مخصوصاً در چک کردن های اجباری (کامپالژنی) است. مطالعات آزمایشگاهی نیز، با دستکاری مسئولیت اغراق آمیز (متغیر مستقل)، نشان دادهاند که مسئولیت اغراق آمیز باعث افزایش فعالیتهای پیشگیرانه و تکراری مثل چک کردنهای کامپالژنی، میشود. بنابراین مسئولیت اغراق آمیز یکی از ویژگیهای اصلی افراد OCD است و به نظر میرسد که در ایجاد این اختلال روانشناختی نقش مهمی دارد.
در ادامه برخی آیتمهای مقیاس نگرش مسئولیت (Responsibility Attitude Scale (RAS نشان داده شده است. RAS برای اندازه گیری باورهای مربوط به مسئولیت در مورد OCD طراحی شده است.
- اغلب در مورد کارهایی که درست انجام نمی گیرد، احساس مسئولیت و تقصیر میکنم.
- اگر برای پیش گیری خطر کاری نکنم، مسئول هر گونه عواقب بدی که پیش بیاید، خودم خواهم بود.
- فکر کردن به کارهای بد به اندازه انجام دادن آنها بد است.
- درباره پیامد کارهایی که انجام می دهم یا انجام نمیدهم، خیلی نگران میشوم.
- به عقیده من، عدم تلاش برای پیشگیری از یک فاجعه، هیچ تفاوتی با باعث و بانی بودن آن فاجعه ندارد.
- حتی به عواقب کوچکترین و پیش پا افتاده ترین کارها فکر میکنم.
- اغلب برای کارهایی که دیگران مرا مسئول آن ها نمی دانند، مسئولیت احساس میکنم.
- هرکاری که انجام میدهم ممکن است مشکلات جدی بوجود آورد.
- احساس میکنم که باید از دیگران در مقابل آسیب محافظت کنم.
- اگر بتوانم در جلوگیری از اتفاقات بد کوچکترین نقشی داشته باشم حتما وارد عمل میشوم.
- برای من حتی کوچکترین سهل انگاری غیرقابل بخشش است. زیرا ممکن است عواقب بدی برای دیگران داشته باشد.
- حتی اگر امکان آسیب خیلی کم باشد، همیشه باید تلاش کنم تا از آن جلوگیری به عمل آورم.
- باید اطمینان حاصل کنم که دیگران تحت تأثیر عواقب کارهای من قرار نمیگیرند.
- اگر خوب دقت کنم، میتوانم از رویدادهای تروماتیک پیشگیری کنم.
- همیشه فکر میکنم که اگر خوب دقت نکنم، اتفاقات بدی خواهد افتاد.
روان شناسان طرفدار رویکرد رویکرد شناختی – رفتاری در مورد OCD توضیح خاصی دارند. این توضیح هم تفسیر غلط از معنای افکار مزاحم و ناخوانده و هم مسئولیت اغراق آمیز برای هر گونه عواقب منفی یا تروماتیک را در بر میگیرد. طبق این توضیح، باور های غلط در دروان کودکی آموخته میشوند و OCD به علت رویدادها و شرایط بسیار مهم و منفی بوجود میآید.
باورهای غلطی که در افراد مبتلا به OCD دیده میشوند، عبارتند از :
۱- فکر کردن درباره یک کار مثل انجام دادن آن است (یکی دانستن فکر و عمل یا ترکیب فکر – عمل)
۲- پیشگیری نکردن از آسیب احتمالی به خود و دیگران، فرقی با آسیب رسانی ندارد.
۳- محتمل بودن رویداد مسئولیت انسان را کم نمیکند.
۴- عدم تلاش برای خنثی یا سرکوب کردن فکر مزاحم، نشان میدهد که عملا دوست داریم آسیب موجود در فکر واقعاً روی دهد.
۵- انسان باید همیشه تلاش کند تا بر افکار خود کنترل داشته باشد.
واقعیت داشتن این گونه باورهای غلط در افراد مبتلا به OCD و کمک آنها به ظهور سمپتومهای OCD باعث شده است که درمان شناختی رفتاری آنها را هدف قرار دهند.
۴- سرکوب افکار : افراد مبتلا به OCD به ویژه وسواس فکری افکار مزاحم و غلط را آزاردهنده و رنج آور میدانند و به همین علت با شدت میکوشند تا آنها را سرکوب کنند. (با استفاده از سرکوب افکار یا با کمک گرفتن از روش های مخصوص برای انحراف توجه).
اما شواهد نشان میدهد که سرکوب فعالانه افکار باعث میشود که این افکار، بعد از پایان دوره سرکوب یا بازداری، با فراوانی بیشتری روی دهند (موضوعی که اثر ریباند، rebound effect نامیده میشود).
طبق این نظریه، اثر ریباند نوعی عملکرد پسیکولوژیک است که در آن، تلاش عمدی فرد برای سرکوب برخی افکار با اجتناب از آنها همان افکار را سمج تر میکند.
یک مثال کلاسیک در این باره، گفته فئودر داستایوسکی است که یک روز به برادر خود گفت: ” سعی کن به خرس قطبی فکر نکنی”. بعد از این جمله برادرش چند دقیقهای مبهوت و سردرگم شد. داستا یوسکی در سال ۱۸۶۳، جملهای نوشت که امروزه بسیار معروف شده است : ” سعی کنید این کار را انجام دهید، فکر نکردن به خرس قطبی، خواهید دید که لعنتی دقیقه به دقیقه به ذهنتان خواهد آمد.”
این رویداد (تلاش برای فکر نکردن به چیزی) ممکن است تا اندازهای دلیل این واقعیت باشد که مبتلایان به OCD بیشتر از مردم سالم به افکار مزاحم دچار میشوند.
همچینین سرکوب افکار مزاحم و ناخواسته باعث یک حالت هیجانی منفی و بسیار قوی میشود و در نتیجه همان فکر منفی با آن حالت هیجانی منفی تداعی میشود. در آینده هر وقت آن حالت هیجانی منفی روی میدهد، احتمال بروز افکار ناخوانده و مزاحم بیشتر میشود و این حالت ممکن است در ایجاد افکار مزاحم غیرقابل کنترل و مکرر در افراد مبتلا به OCD سهم داشته باشد.
۵- تکرار مدام و نقش خلق : OCD نمونهای از چند اختلال روانشناختی تکراری و مداوم است و در همه آنها تکرار دایمی بعضی از افکار، رفتارها، فعالیتها، به عنوان یک ویژگی اخلالگر دیده میشود.
تقریباً در همه این گونه اختلالات روانشناختی، تکرار مداوم (مثل چک کردن، شستن اجباری(کامپالژنی) با هدف اصلی تناسب ندارد و باعث ناراحتی فرد مبتلا به این اختلالات میشود.
به همین دلیل چند نظریه تلاش کردهاند تا توضیح دهند که چرا افراد OCD یک رفتار را بیش از افراد سالم تکرار میکنند و آن را ادامه میدهند. یکی از این توضیحات، فرضیه خلق – به عنوان – اطلاعات ورودی (mood-as-input) است.
طبق این فرضیه، افراد مبتلا به OCD به رفتارهای اجباری (کامپالژنی) خود ادامه میدهند. زیرا :
۱ – برای فعالیتهای اجباری، از قانونی به نام “اصل توقف” استفاده میکنند که میگوید آنها فقط زمانی باید فعالیت خود را متوقف سازند که مطمئن شوند تکلیف خود را کامل و خوب انجام داده اند.
۲ – زمانی تکلیف را انجام میدهند که در یک حالت خلقی و روانشناختی منفی قرار گیرند (که معمولاً اضطراب است). طبق نظریه خلق به عنوان اطلاعات ورودی، افراد مبتلا به OCD از خلق کنونی خود به عنوان” اطلاعات ” استفاده میکنند تا معلوم شود که ایا به معیار سفت و سخت خود در “اصل توقف” دست یافتهاند یا نه.
یعنی ، اگر حال آنها خوب باشد و در خلق مناسبی قرار گیرند فکر خواهند کرد که از عهده وظیفه خود برآمدهاند و اگر هنوز در خلق بد باقی بمانند، احساس خواهند کرد از عهده وظیفه خود برنیامدهاند.
اما خلق منفی و مزمن این طور تفسیر میشود که آنها وظیفه خود را کامل و خوب انجام ندادهاند (به همین دلیل به رفتار خود ادامه میدهند و آن را تکرار میکنند). یک موضوع جالب و موازی با فرضیه خلق به عنوان اطلاعات ورودی، این است که مسئولیت اغراق آمیز، برای این که فرد در فعالیت اجباری خود تکرار و تداوم نشان دهد، شرط “کافی” نیست و به همین دلیل، باید با خلق منفی همراه شود. علت این است که خلق منفی، به عنوان فیدبک، دایماً در حال تفسیر شدن است و فرد چنین میپندارد که مود منفی او دلیل دست نیافتن به اهدافش بوجود آمده است و بنابراین باید به فعالیت خود ادامه دهد.
کسانی که دچار این اختلال هستند میل بیش از اندازه به کمالخواهی دارند. این افراد دوست دارند هر چیزی در بهترین وضع خودش باشد. یکی از نکات جالب در بروز OCD این است که نگرشهای مذهبی میتواند زمینهساز بروز این اختلال شود. کسانی که بیش از اندازه به تمیزی و پاکی هنگام پرستش خدا توجه میکنند، بیش از دیگران دچار وسواس شستوشو میشوند.
تشخیص افتراقی
بیماری های طبی: شماری از اختلالات طبی اولیه می توانند علایمی کاملا شبیه به OCD ایجاد کنند. در صورتی که باید توجه داشت که OCD بیشتر پیش از 30 سالگی بروز می کند و در صورت شروع اخیر OCD در افراد مسن تر بایستی به فکر عوامل عصبی احتمالی دخیل در بروز این علایم بود
اختلال توره: حدود 90 درصد افراد دچار اختلال توره رفتارهای وسواسی دارند و حدود دو سوم آن ها واجد ملاک های تشخیصی OCD هستند. سندرم توره در شکل کلاسیک خود با الگویی از تیک های حرکتی و صوتی عود کننده همراه است که شباهت اندکی با OCD دارند.
سایر اختلالات روانپزشکی:
OCD شباهتی سطحی با اختلال شخصیت وسواسی- جبری دارد اما فقط در OCD سندرم کاملی از وسواس های فکری و عملی دیده می شود.
در اختلال OCD با بصیرت اندک، وسواس های فکری به روان پریشی شباهت پیدا می کنند. نکات کلیدی در افتراق OCD از روان پریشی عبارتند از : 1- بیماران دچار OCD تقریبا همواره به ماهیت غیر منطقی علائم خود واقف هستند. 2- بیماری های روان پریشانه معمولاً با انواعی از خصوصیات دیگر همراه هستند که در OCD دیده نمی شوند.
افتراق OCD از افسردگی می تواند دشوار باشد. زیرا این دو اختلال اغلب همراه هم بروز می کنند و افسردگی اساسی غالباً با افکار وسواسی همراه است. بهترین راه برای افتراق این دو اختلال، توجه به سیر آن هاست. افکار وسواسی همراه افسردگی فقط در طول دوره افسردگی دیده می شوند، اما OCD واقعی علی رغم فروکش افسردگی تداوم می یابد.
سیر و پیش آگهی
تقریبا در 50-70 درصد موارد علائم پس از واقعه پرفشاری نظیر حاملگی، یک مشکل جنسی، یا مرگ یکی از بستگان شروع می شود.
اغلب بیمار با 5-10 سال تاخیر به روان پزشک مراجعه می کند.
اختلال وسواسی- جبری معمولاً سیری دراز مدت اما متغیر دارد. در برخی بیماران به صورت نوسانی و در برخی دیگر به صورت ثابت می باشد.
حدود 20-30 درصد از بیماران مبتلا به این اختلال بهبود چشمگیر و 40-50 درصد بهبود متوسط در علائم خود پیدا می کنند. 20-40 درصد نیز یا به همان صورت بدحال می مانند و یا علائمشان بدتر می شود.
حدود یک سوم بیماران مبتلا به اختلال وسواسی جبری دچار اختلال افسردگی اساسی نیز هستند و خطر خودکشی در مورد تمام بیماران دچار اختلال وسواسی- جبری مطرح است.
تسلیم شدن به وسواس های عملی ( نه مقاومت در برابرشان)، شروع اختلال در کودکی، وجود وسواس های عملی غریب، لزوم بستری شدن بیمار، ابتلای همزمان به اختلال افسردگی اساسی، وجود عقاید هذیانی، وجود افکار بیش بها داده و وجود اختلال شخصیت ( به ویژه اختلال شخصیت اسکیزوتایپی) بر بد بودن پیش آگهی دلالت دارد.
درمان اختلال وسواسی اجباری
از جمله درمانهای این اختلال میتوان به دارو درمانی، رفتار درمانی (حساسیت زدایی، مواجه درمانی، ممانعت از پاسخ، غرقه سازی و انزجار درمانی)، روانکاوی، رواندرمانی حمایتی، گروه درمانی، درمان با تشنج الکتریکی، روان – جراحی و جراحیهای غیر تخریبی میباشد.
ERP (مواجهه و پیشگیری از واکنش)
مهمترین و موفقترین درمان برای این اختلال، ERP است. این روشی برای توقف تقویت دو جانبه رفتارهای جبری و اضطرابهای ماست. ما میدانیم اگر شما به مدت طولانی در یک موقعیت استرس زا باقی بمانید بتدریج به آن عادت کرده، اضطراب شما از بین میرود. بنابراین شما با موقعیتی که از آن هراس دارید رو در رو میشوید، اما در عین حال انجام امور جبری تکراری مانند چک کردن مداوم یا تمیز کردن (پیشگیری از واکنش) را متوقف میکنید و منتظر میشوید تا اضطراب از شما دور شود. معمولاً بهتر است این کار را قدم به قدم انجام دهید.
رواندرمانی شناختی – رفتاری (CBT) هم در درمان اختلال وسواسی اجباری مؤثر است. باورهای غلطی که در CBT هدف قرار میگیرند: ۱- ارزیابی مسئولیت، ۲- اهمیت زیاده از حد فکر، ۳- بیش از حد بزرگ دانستن خطر
دارو درمانی نیز روشی دیگر برای درمان این اختلال روانشناختی است هر چند قطع دارو معمولاً باعث بازگشت این اختلال میشود. بیشتر داروهایی که تجویز میشوند عبارتند از: SSRI ها که باعث افزایش سطح سروتونین مغز میشوند. داروهای ضدافسردگی سه حلقهای مانند، Clomipramine، Anafranil هم میتوانند در بهبود این اختلال نقش داشته باشند.
اگر درمان دارویی یا روان درمانی موفقیت آمیز نباشد، اخرین راه چاره نوروسرجری (روان- جراحی) است. رایج ترین روش، سینگولوتومی است که در آن جراحان بعضی سلولهای واقع در دسته سینگولیت نزدیک جسم پینه ای را از بین میبرند.
منبع:
- راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانشناختی ویرایش ۵, DSM-۵
- خلاصۀ روان پزشکی کاپلان و سادوک بر اساس DSM-5